Friday, April 8, 2022

How Veganism Can Help Save the World (Farsi Edition)

 

چگونه وگنیسم می‌تواند به نجات جهان کمک کند؟ / کامران نیری

نسخه‌ی پی‌دی‌اف: we animals10

ترجمه‌ی کانال تلگرامی «ما حیوانات»


کانال تلگرامی «ما حیوانات» به‌ تمرکز و تأمل بر موضوع حقوق حیوانات اختصاص دارد و روابط استثمارگرانه‌ی حاکم بر زندگی انسان‌ها و سابر حیوانات را بررسی می‌کند.

راه‌های ارتباط:

https://t.me/weanimals

ای‌میل:

hapomin@yahoo.com

اینستاگرام:

https://www.instagram.com/weanimals_fa/


1مقدمه

در سال 2011، بیش از 58 میلیارد مرغ (به‌طور دقیق‌تر، 58،110،000،000)، نزدیک به 3 میلیارد اردک (2،917،000،000)، بیش از یک میلیارد خوک (1،383،000،000) در سراسر جهان کشتار شدند. سایر حیوانات پرورشی که برای غذا کشتار شده‌اند هرکدام به صدها میلیون نفر می‌رسد: 654 میلیون بوقلمون، 649 میلیون غاز و مرغ شاخ‌دار، 517 میلیون گوسفند، 430میلیون بز و 296 میلیون گاو. (اطلس گوشت: حقایق و ارقام درباره‌ی حیواناتی که می‌خوریم، بنیاد هاینریش بل، 3 ژانویه 2014، ص 15).

اکثریت این حیوانات در دامداری‌های صنعتی تحت شرایط وحشتناکی پرورش می‌یابند (برای مثال این منابع را ببینید: مرغ، خوک، گوسفند و گاو در دامداری‌های صنعتی آمریکا چگونه پرورش می‌یابند).

البته مصرف حیوانات غیر‌انسانی به‌عنوان غذا محدود به دام‌ها نمی‌شود. در سال 2011، بیش از 156 میلیون تن غذای دریایی (صید و آبزی پروری) در سراسر جهان مصرف شد (FAO، «تولید جهانی شیلات»، دسترسی 2 ژوئن 2014). همچنین «غذای غیرمعمول» وجود دارد که در ایالات متحده شامل تمساح، آلپاکا، آرمادیلو، خرس، سگ آبی، گربه‌ی دم‌کوتاه، سوسمار کیمن، سوسمار، شتر، کایوت، خروس اخته، کبوتر، قورباغه، آفتاب‌پرست، گوزن افریقایی، شیر، لاما، میمون، موش آبی، صاریغ، سمور آبی، شترمرغ، بلدرچین، لاک پشت، آهو و گوشت گورخر می‌شود(برای مثال به این سفارش پستی بازار غذاهای غیرمعمول مراجعه کنید). سایر کشورها و فرهنگ‌ها انتخاب‌های خاص خود را برای گوشت دارند. در چین، کره و فیلیپین گربه و سگ خورده می‌شود. ژاپنی‌ها برای نهنگ به‌عنوان غذا ارزش زیادی قائل هستند. فرانسوی‌ها گوشت اسب می‌خورند. در آفریقا، گوشت حیوانات جنگلی ارزشمند است.

در مقابل، گیاه‌خواری و وگنیسم به آهستگی در سراسر جهان گسترش می‌یابد (جان دیویس، وگنیسم جهانی: گذشته، حال و آینده، 2010-2012). جوانان و تعداد فزاینده‌ای از افراد مسن‌تر برای داشتن یک سبک زندگی سالم از رژیم گیاه‌خواری یا وگن استفاده می‌کنند، برخی نیز به‌دلایل اخلاقی. در ایالات متحده، 4 درصد از مردان و 7 درصد از زنان، خود را گیاه‌خوار توصیف می‌کنند. در اتحادیه‌ی اروپا این رقم به‌ترتیب 2 و 10 درصد است. با این حال، در هند، به‌دلیل نفوذ بودیسم، هندوئیسم و ​​جینیسم، 30 درصد (375 میلیون) از جمعیت گیاه‌خوار هستند (اطلس گوشت، 2014، ص 56).

حتی اگر کسی این روند را به‌عنوان یک مُد تعبیر کند، با بسیاری از مدهای فعلی متفاوت است زیرا معطوف به یک فعالیت اساسی انسانی می‌شود که هم به بخش صنعتی کلیدی اقتصاد جهانی تبدیل شده است و هم به عیاشی فتیش شده از خوردن تمام چیزهایی که می‌توان خورد. در حالی که، البته، بخش قابل‌توجهی از بشریت بدون دسترسی کافی به مواد غذایی است.

علاوه بر این، کسانی که به گیاه‌خواری یا وگنیسم روی می‌آورند، اغلب غذاهای تولید شده‌ی بومی را مصرف می‌کنند که از روش‌های ارگانیک، مبتنی بر بوم‌شناسی کشاورزی (agroecological) یا کشت پایا (permacultural) بهره می‌برند و «روش‌های کار منصفانه» را به کار می‌گیرند. گیاه‌خواران و وگن‌ها معمولاً نسبت به مجتمع‌های تجاری کشاورزی که کشت تک‌محصولی فشرده در مقیاس بزرگ با نهاده‌ی بالا را انجام می‌دهند و از مواد شیمیایی یا محصولات اصلاح شده‌ی ژنتیکی استفاده می‌کنند، اتحادیه‌های کارگری را تخریب و کارگران را فوق‌استثمار می‌کنند، موضعی انتقادی دارند. این حقایق باید وگنیسم امروزی را برای هر کسی که درگیر تغییرات اجتماعی رادیکال است قابل‌توجه سازد.

با این حال، سارال سرکار، سوسیالیست بوم‌شناس، در نوشته‌ی اخیر خود در پاسخ به انتقاد من از ادعای او مبنی بر اینکه رکود بزرگ 2007-2012 ناشی از محدودیت‌های طبیعی رشد است، نگرش بدبینانه‌ای نسبت به گیاه‌خواری و وگنیسم اتخاذ کرده است.

سارال با انتقاد از گزاره‌ی من مبنی بر اینکه «…سوسیالیسم بوم‌شناختی و آنارشیسم یا هر جنبش رهایی‌بخش دیگر باید بر اساس یک جنبش جهانی ایجابی باشد تا خود را با بقیه‌ی طبیعت ادغام مجدد کنیم» می‌نویسد:

«این حتی برای بهترین اکو‌سوسیالیست یا اکو‌آنارشیست خیلی زیاد است. من در نظرات خود در مورد مقاله‌ی قبلی شما برای شما نوشتم که بازگشت به شیوه‌ی زندگی شکارچی گردآورنده (این همان چیزی است که برای ادغام مجدد خود با بقیه‌ی طبیعت لازم است) در شرایط کنونی غیرممکن/ غیر‌قابل‌تصور است. ممکن است پس از یک فروپاشی بزرگ، زمانی که تعداد انسان‌ها به تنها یک میلیون یا دو میلیون رسیده باشد، این امر ممکن یا حتی ضروری باشد. اما برای امروز، ما باید بحث خود را بر آنچه در صد سال آینده قابل‌تصور است متمرکز کنیم. حتی یک بحث اخلاقی نظری باید به محدودیت‌هایی که چه چیزی از نظر فنی ممکن و چه چیزی غیرممکن است توجه داشته باشد. سپس می‌توان فراتر رفت و احکام اخلاقی را صادر کرد: به‌عنوان مثال غذای وگن یا حداقل گیاهی بخورید، برای روشنایی فقط از لامپ‌هایی استفاده کنید که صرفاً به روغن گیاهی نیاز دارند و غیره. اما امروزه چنین بحث‌هایی چه فایده‌ای دارد؟ چنین بحث‌هایی (و تصمیمات احتمالی) ربطی به این سوال ندارد که آیا محدودیت‌هایی برای رشد وجود دارد یا خیر. آن‌ها ممکن است جداگانه انجام شوند. بحرانی که امروز با آن روبرو هستیم ارتباط چندانی با چنین سؤالاتی ندارد.» (تمام تأکیدات با حروف درشت متعلق به من است، مورب تاکید سارال است).

کل مجموعه‌ی گزاره‌های پاراگراف بالا، به‌صورت جداگانه و به‌عنوان یک کل، ناقص هستند.

 اول، سارال با این ادعا که این پیشنهاد مستلزم «بازگشت به شیوه‌ی زندگی شکارچی _ گردآورنده» است، با آن مخالفت می‌کند. اما چگونه یک سوسیالیست بوم‌شناس می‌تواند انکار کند که ادغام مجدد بشر در بقیه‌ی طبیعت برای غلبه بر بحران جهانی کنونی هم مطلوب و هم ضروری است؟ آیا بیگانگی ما از طبیعت مسأله‌ی ما نیست؟ اگر سارال نیاز یا مطلوبیت چنین بیگانگی‌زدایی را انکار می‌کند، به‌جای اینکه ادعا کند که این امر مستلزم وجود شکارچی _ گردآورندگان است، باید به‌سادگی موضع خودش را توضیح دهد. من هرگز این نتیجه‌گیری عجولانه را مطرح نکرده‌ام. چرا سارال آن را طوری مطرح می‌کند که انگار دیدگاه من است؟ آنچه من پیشنهاد کرده‌ام بازگشت به جهان‌بینی‌های بوم‌‌محور است که شبیه به دیدگاه‌های اجداد خوراک‌جوی ما است، اما دیدگاه‌های مدرن بوم‌محور مانند بوم‌شناسی ژرف‌نگر و نظریه‌ی فرگشت داروینی را به‌عنوان نمونه‌هایی از فلسفه و علم ارائه کرده‌اند. من هرگز معتقد نبوده‌ام که یا صرفاً یک جهان‌بینی بوم‌محور یا اینکه دیدگاهی به‌عنوان بهترین دیدگاه وجود دارد. آنچه من استدلال کرده‌ام این است که برای گذر به سوسیالیسم بوم‌شناختی یک جهان‌بینی بوم‌محور ضروری است. و هر چه در ارتباط خود با بقیه‌ی طبیعت پیشرفت کنم می‌توانم بیشتر مطلوبیت آن را تضمین کنم. اگر سارال با نیاز یا مطلوبیت برای بوم‌‌محوری مخالف است _ و در زیر نشان خواهم داد که او واقعاً با آن مخالف است _ باید به‌سادگی دیدگاه خود را برای پیشبرد بحث توضیح دهد.

 دوم، گزاره‌ی سارال مبنی بر اینکه وگنیسم یا گیاه‌خواری خارج از «محدودیت‌های الگوی رشد» قرار می‌گیرد، بیشتر بیانگر تفسیر خودش از علل مشکلات بشریت است تا بی‌ربط بودن ادعایی وگنیسم به جنبش رهایی‌بخش. می‌دانیم که سوسیالیسم بوم‌شناختی سارال از شبیه‌سازی محدودیت‌های رشد تهیه شده توسط باشگاه رم الهام گرفته شده است. همان طور که قبلاً استدلال کرده‌ام (به قسمت 4 از «محدودیت‌های چشم‌انداز محدودیت‌های رشد» نگاه کنید)، به همان اندازه که این شبیه‌سازی‌ها در مورد مشکلات تمدن سرمایه‌داری امروزی آموزنده هستند، در واقع استدلال‌های فنی بدون هیچ نظریه‌ی اجتماعی صریح، فلسفه‌ی اخلاقی یا تجویز خط‌مشی هستند.

 علاوه بر این، درک اینکه رژیم گوشتخواری این مرزهای فنی را که مطمئناً سارال رعایت می‌کند، نقض می‌کند، واقعاً سخت نیست. برای مثال گرمایش جهانی را در نظر بگیرید. بسته به نحوه‌ی محاسبه، دام‌ها مسئول 6 تا 32 درصد از گازهای گلخانه‌ای هستند. بر اساس گزارش سازمان خواربار و کشاورزی ملل متحد (FAO)، این عدد 14.5 درصد است. (اطلس گوشت، ص 34، همچنین EPA، انتشار گاز مربوط به کشاورزی و دامداری را ببینید). به‌عنوان مثال دیگر کمبود آب شیرین را در نظر بگیرید: 70 درصد کل آب شیرین در کشاورزی مصرف می‌شود که یک‌سوم آن برای دام‌ها استفاده می‌شود. بنابراین واضح است که اگر وگنیسم به‌شکلی جهانی عملی شود، مشکل گرمایش جهانی و کمبود آب شیرین کاهش خواهد یافت. چرا سارال باید ارتباط آن با محدودیت‌های طبیعی برای «پارادایم» رشد را مورد مناقشه قرار دهد و بحث درباره‌ی آن را به مدت صد سال به تعویق بیندازد؟

 سوم، از آنجایی که «پارادایم» پذیرفته شده‌ی سارال از محدودیت‌های رشد صرفاً فنی است، می‌توانیم بفهمیم که چرا او وگنیسم را یک «فرمان اخلاقی» می‌بیند؛ زیرا از یافته‌های مدل‌های شبیه‌سازی منتج نمی‌شود. اما این به ما بیشتر درباره‌ی محدودیت‌های «پارادایم» محدودیت‌های رشد و تصور خود سارال از سوسیالیسم بوم‌شناختی می‌گوید تا دلایل واقعی وگن شدن مردم: سلامتی خود، رفاه حیوانات پرورشی، و برای محیط‌زیستی که توسط صنعت گوشت و کاهش هرروزه‌ی گونه‌ها و تنوع اکوسیستمی مسموم می‌شود (به فکر تخلیه‌ی اقیانوس‌ها از بسیاری از گونه‌های ماهی باشید). واضح است که این نگرانی‌ها درست است (سارال تاکنون به آن‌ها اعتراض نکرده است و من شک دارم که آیا او اصلاً به آن‌ها اعتراض داشته باشد). بنابراین، چرا وگنیسم را یک «فرمان اخلاقی» می‌نامیم که هیچ ارتباطی با «بحرانی که امروز با آن روبرو هستیم» ندارد؟

 بنابراین، مشکل قضاوت نادرست سارال تا حدی در محدودیت‌های او برای پارادایم رشد نهفته است. با این حال، یک مفهوم‌سازی اساسی دیگر در نظریه‌پردازی سارال وجود دارد که به چنین قضاوت ضعیفی کمک می‌کند. این انسان‌محوری اومانیستی اوست. اجازه دهید توضیح دهم.

2. سوسیالیسم بوم‌شناختی بوم‌محور یا سوسیالیسم بوم‌شناختی انسان‌محور؟

سارال در فصل آغازین کتاب خود بوم‌شناسی سوسیالیستی یا بوم‌شناسی سرمایه‌داری (1999) مفاهیم اساسی روایت خود از سوسیالیسم بوم‌شناختی را ارائه می‌دهد. در صفحات 15-10 بحثی در مورد انسان‌محوری و بوم‌محوری گنجانده شده است. او در آنجا اومانیسم را به‌عنوان دیدگاه خود می‌پذیرد. اومانیسم، از جمله اومانیسم سوسیالیستی، نوعی انسان‌محوری است. بنابراین سارال می‌نویسد:

«از آنجایی که ما انسان هستیم، نگرانی اصلی ما (نه تنها نگرانی ما) رنج انسان‌هاست…این را می‌توان انسان‌محوری نامید. اما دلیل این انسان‌محوری بسیار ساده است. به این دلیل که ما انسان هستیم، انسان‌محور هستیم. هیچ فلسفه‌سازی لازم نیست، یا هیچ دین یا اسطوره‌ای _ هیچ گونه‌ای خواهان انقراض یا افزایش رنج خود نیست.» (همان، ص 10).

 اما این استدلال که انسان‌ها جهان را به‌عنوان انسان می‌بینند، بنابراین جهان‌بینی آن‌ها باید انسان‌محور باشد، نادرست است. در «بازبینی انسان‌محوری در مقابل بوم‌محوری : نتیجه‌گیری‌های نظری و عملی» (SATS: مجله‌ی فلسفه‌ی اروپای شمالی، جلد 14، شماره 1، نوامبر 2013، صفحات 37-21)، تیا کورتتماکی دو «آشفتگی مفهومی» را در دفاع از انسان‌محوری تشخیص می‌دهد. یکی از آن‌ها سردرگمی مفهومی است «که برای دفاع از انسان‌محوری استفاده می‌شود این دیدگاه است که از آنجایی که ما فقط می‌توانیم دیدگاهی انسانی داشته باشیم، همیشه انسان‌محور هستیم.» (همان، ص 32).

 اجازه دهید توضیح دهم که چرا موضع سارال «آشفتگی مفهومی» است.

 اول، انسان‌محوری را که در واقع یک جهان‌بینی تاریخی و فلسفی است، بی‌اهمیت جلوه می‌دهد، همان طور که در «اقتصاد، سوسیالیسم و ​​بوم‌شناسی: طرح کلی انتقادی، قسمت 2» توضیح داده‌ام.

 دوم، یک پدیده‌ی تاریخی را به یک پدیده‌ی بیولوژیکی و طبیعی تبدیل می‌کند. همان طور که هر کسی که بحث قبلی من در مورد نوشته‌های سارال را خوانده باشد، می‌داند؛ او از توضیحی که درباره‌ی رکود بزرگ تا بحث درباره‌ی مسئله‌ی جمعیت دارد، مسائل مورد بحث را امری طبیعی می‌کند، شاید به‌دلیل پذیرش محدودیت‌های طبیعی رشد به‌عنوان «پارادایم» خود. با این حال، همان طور که در «اقتصاد، سوسیالیسم و ​​بوم‌شناسی: طرح کلی انتقادی، قسمت 2» مستند می‌کنم، یک پیشرفت مفهومی کلیدی در انسان‌شناسی این است که گذار از بوم‌محوری به انسان‌محوری نقطه‌ی مرکزی درک تاریخ ماست. برای میلیون‌ها سال اجداد خوراک‌جوی ما جهان بینی‌های بوم‌محوری داشتند. انسان‌محوری به‌عنوان پایه‌ی ایدئولوژیک انقلاب کشاورزی هزاران سال پیش ظهور کرد و با ظهور جوامع و تمدن‌های طبقاتی نهادینه شد.

 سوم، نمونه‌های مغایر امروزی از جمله نظریه‌ی فرگشت داروینی و بوم‌شناسی ژرف‌نگر وجود دارد که به ترتیب پایه‌های علمی و فلسفی را برای بوم‌محوری فراهم می‌کنند.

 بنابراین نه‌تنها این امکان برای انسان‌ها وجود دارد که بوم‌محوری را بپذیرند، بلکه اگر بخواهیم فرآیند بیگانگی‌زدایی از طبیعت را آغاز کنیم، که بخشی از فرآیند فراسوی تمدن سرمایه‌داری و تمام بقایای جامعه‌ی طبقاتی و پایان دادن به جنگ ده‌هزار‌ساله علیه طبیعت است، امری ضروری است، تا بتوانیم پیوندهایمان را با طبیعت ترمیم کنیم. بوم‌محوری یک گزینه نیست، بلکه یک ضرورت برای گذار به یک جامعه‌ی سوسیالیستی بوم‌شناختی یا هر شکل‌بندی اجتماعی دیگری است که امید به بقا در هماهنگی با بقیه‌ی طبیعت دارد.

 در بوم‌شناسی سوسیالیستی یا بوم‌شناسی سرمایه‌داری، سارال درگیر بحث‌هایی در مورد فرضیه‌ی گایا متعلق به جیمز لاولاک و نیز بوم‌شناسی ژرف‌نگر می‌شود و به نظر می‌رسد هم‌زمان از آن‌ها احساس رضایت می‌کند. با این حال، بحث سارال شامل سردرگمی‌های دیگری می‌شود و با تأکید بر انسان‌محوری اومانیستی او به پایان می‌رسد. بنابراین، پس از تصدیق برخی از تأکیدهای علمی فرضیه‌ی گایا، می‌نویسد: «اما در مسائل مربوط به ما انسان‌ها و جوامع ما، نمی‌تواند جایگزین انسان‌محوری شود.» (همان، ص 11). سارال همچنین به ادبیات آزادی حیوانات و بوم‌شناسی ژرف‌نگر به‌عنوان منابع دیگری برای بوم‌محوری اشاره می‌کند. او مورد اول را مورد بحث قرار نمی‌دهد و بحث او در مورد دومی در سردرگمی فرو رفته است (مثلاً، بحث او در مورد بوم‌شناسی ژرف‌نگر اشاره به «گونه‌ها» دارد که گویی فقط به‌معنای «حیوانات» است؛ یا ارجاع فرگشتی و اخلاقی به «برابری» در میان گونه‌ها را به‌معنای داشتن قدرت برابر تفسیر می‌کند. به نقل‌قول زیر مراجعه کنید). او با گزاره‌ی بوم‌شناسی ژرف‌نگر شروع می‌کند مبنی بر اینکه استدلال برای برتری انسان بیهوده است، دیدگاهی که در واقع می‌تواند بر اساس نظریه‌ی فرگشت داروین باشد؛ یعنی مبنای علمی دارد. اما او چنین نتیجه می‌گیرد:

«یک چیز واضح است: ما فقط در ابتدای فرایند فرگشت‌مان واقعاً با سایر گونه‌ها برابر بودیم. در حال حاضر این برابری فقط یک آرزو و یک نظریه است. در عمل، فقط وظیفه‌ای اخلاقی برای ماست. با این حال، بگذارید متکبرانه فکر نکنیم که کل بقیه‌ی طبیعت تحت کنترل ماست. باکتری‌های دشمنی که فکر می‌کردیم ریشه‌کن کرده‌ایم _ آن‌هایی که باعث وبا، مالاریا، طاعون می‌شوند _ همه برمی‌گردند و ما باید آن‌ها را بکشیم، در غیر این صورت آن‌ها ما را خواهند کشت.» (ص 13).

 نظریه‌ی سارال در مورد سوسیالیسم بوم‌شناختی اگرچه آشکارا با بوم‌محوری همدل است، اما همچنان انسان‌محور باقی می‌ماند.

 با این حال، سوسیالیسم بوم‌شناختی انسان‌محور منجر به سیاست‌های اشتباه خواهد شد (همان طور که پاراگراف سارال که در ابتدای این نوشته نقل شد به‌وضوح نشان می‌دهد). سوسیالیسم بوم‌شناختی تنها زمانی می‌تواند معنادار باشد که کاملاً مبتنی بر بوم‌محوری باشد. بگذارید کورتتماکی توضیح دهد که این بوم‌محوری چیست و چگونه با انسان‌محوری در سیاست‌های روزمره که باید اتخاذ کنیم متفاوت است:

«برخلاف انسان‌محوری، بوم‌محوری با جسمانی دانستن اکوسیستم‌ها یا زیست‌کره، درجات متفاوتی از برابری‌طلبی بین گونه‌ها و ارزش‌گذاری برای گونه‌های غیرانسانی، بوم‌سازگان‌ها و خود زندگی بدون توجه به ارزش مصرف آن برای ما مشخص می‌شود. دلایل نگرانی‌های زیست‌محیطی نه‌تنها از منافع انسانی ناشی می‌شود، بلکه از این که جامعه‌ی زیستی را فی‌نفسه دارای جایگاه اخلاقی می‌داند نیز برمی‌خیزد. وقتی مفهوم «پایداری» را به‌معنای بوم‌محوری در نظر بگیریم، تفاوت با انسان‌محوری آشکار است: از آنجایی که تمام اشکال حیات و شکوفایی آن‌ها به‌خودی‌خود ارزشمند هستند، بهره‌کشی از طبیعت زمانی که شکوفایی سایر اشکال زندگی و گونه‌ها را تهدید می‌کند، هرچند شکوفایی انسانی نباشد، نمی‌تواند پایدار نامیده شود. این استدلال پیامدهای عملی نیز برای سیاست اقلیمی دارد: در حال حاضر برخی از اقدامات برای کاهش انتشار آلاینده‌ها (مثلاً تولید انواع خاصی از محصولات سوخت زیستی) می‌توانند از طرف انسان‌محورها به‌جهت کاهش انتشار گازهای گلخانه‌ای مورد پذیرش قرار گیرند، اما بوم‌محوری نمی‌تواند رویه‌ای را بپذیرد که تنوع زیستی را تا حد زیادی در منطقه‌ی زیر کشت کاهش دهد و به‌علاوه ، این روش صرفاً یک تلاش کوته‌بینانه است که امر تغییر شیوه‌های ناپایدار را که در واقع باعث ایجاد مشکلات می‌شوند، پیش نمی‌برد.» (Kortetmäki, 2013, صفحات 34-33).

 

3. انسان‌محوری و اقتصاد سیاسی غذا

اقتصاد سیاسی غذا به چگونگی تولید، حمل‌و‌نقل، خرده‌فروشی و مصرف غذا در اقتصاد سرمایه‌داری می‌پردازد (برای تاریخچه‌ی تصویری صنعت گوشت در ایالات متحده، نگاه کنید به تاریخچه‌ی صنعت گوشت). اقتصاد سیاسی غذای رادیکال به مسائل وسیع‌تری می‌پردازد که در تحلیل‌های رایج بورژوایی نادیده گرفته شده اند، مانند رفاه کارگران شیوه‌ی تولید غذا، تأثیر آن بر دهقانان و کشاورزان خرد، مسائل مربوط به گرسنگی و امنیت غذایی، اثرات آن بر محیط‌زیست و سلامت، و شاید حتی اخلاقیات پرورش و کشتار حیوانات دامداری صنعتی. پرداختن به این موضوعات از حوزه‌ی این نوشته خارج است. در اینجا من فقط می‌خواهم به این واقعیت اشاره کنم که مطالعات رادیکال در مورد نظام غذایی امروزی نشان می‌دهد که هیچ تحول اجتماعی بنیادی بدون ایجاد یک نظام غذایی جایگزین از بنیان متفاوت امکان‌پذیر نیست (برای مثال به توضیحات پیتر گورینگ، هلنا نوربرگ هاج و جان پیج در از پایه: بازاندیشی در کشاورزی صنعتی، Zed Books، 1993، واندانا شیوا، خشونت انقلاب سبز: کشاورزی جهان سوم، بوم‌شناسی و خط‌مشی‌ها، Zed Books، 1992، مایکل پولن، معضل همه‌چیزخواری، Penguin Press، 2006 مراجعه کنید).

 نگرانی‌های جایزی در مورد رژیم غذایی سالم و ایمنی غذایی (برای مثال به «مصرف گوشت و خطر سرطان»، «آنتی‌بیوتیک‌ها، صنعت گوشت و ابَرمیکروب‌ها»، «بررسی فیلم: چنگال‌ها به‌جای چاقوها» و تحقیق در چین مراجعه کنید) و پایداری زیست‌محیطی و اخلاق (پیتر سینگر، آزادی حیوانات، 1975، حیوانات به‌عنوان افراد : مقالاتی در مورد لغو بهره‌کشی از حیوانات، گری فرنسیون 2008) وجود دارد.

 صنعت گوشت امروزی یک صنعت سرمایه‌دارانه‌ی بسیار متمرکز است که چند شرکت‌‌های غول‌پیکر فراملی در آن فعالیت می‌کند. در میان ده شرکت برتر، شرکت‌های زیر مشخص شده با «کشور اصلی» و آخرین ارقام درآمد سالانه این‌ها هستند: JBS (برزیل، 38.7 میلیارد دلار)، تایسون فود (ایالات متحده، 33.3 میلیارد دلار)، کارگیل (ایالات متحده، 32.5 میلیارد دلار)، Vion (هلند/ آلمان، 13.2 میلیارد دلار)، BRF (برزیل، 12.7 میلیارد دلار)، Nippon Meant Packers (ژاپن، 12 میلیارد دلار). Smithfields Food (ایالات متحده، 13.1 میلیارد دلار)، Marfrig (برزیل، 12.8 میلیارد دلار)، Danish Crown AmbA (دانمارک، 10.3 میلیارد دلار) و Hormel Food (ایالات متحده، 8.2 میلیارد دلار).

 صنعت ژنتیک حیوانات که از نزدیک با این شرکت‌ها کار می‌کند هدف افزایش تولید سودآوری آن‌ها را دنبال می‌کند. بزرگترین آن‌ها عبارتند از Charoen Pokphand Group (تایلند)، EW Group (آلمان)، Genus (بریتانیا)، Groupe Grimaud (فرانسه)، Hendrix Genetics (هلند)، Smithfield Foods (ایالات متحده)، و Tyson Foods (ایالات متحده).

صنعتی شدن تولید، توزیع و خرده‌فروشی گوشت، فرهنگ خوردن گوشت را به کل جمعیت در اقتصادهای سرمایه‌داری صنعتی و اخیراً به لایه‌های طبقه‌ی متوسط ​​بقیه‌ی جهان گسترش داده است. این کار را با عرضه‌ی بیشتر گوشت در جهان و کاهش قیمت آن در بازار انجام داده است. به این ترتیب، بر اساس شورای ملی مرغ، مرغ آماده‌ی پخت در ایالات متحده در سال 1930 با قیمت 6.48 دلار در هر پوند (به دلار امروز) خرده‌فروشی می‌شد، اما این روزها با قیمت 1.57 دلار در هر پوند به فروش می‌رسد.

چرا قیمت مرغ تا این حد افت کرد؟

«هزینه‌ها تا حدودی کاهش یافت زیرا پرورش علمی مدت زمان لازم تا کشتار مرغ را از سال 1925 به نصف کاهش داد، در حالی که مرغ سنگین‌تر شد. مقدار خوراک مورد نیاز برای تولید یک پوند مرغ نیز به‌شدت کاهش یافته است. («دامداری صنعتی و رژیم غذایی شما»، 12 مارس 2014)

 مجله‌ی علمی طیور محاسبه کرده است که اگر انسان به همان سرعت جوجه‌های امروزی رشد کند، وزن یک انسان تا دو ماهگی 660 پوند خواهد شد!

 از جمله تکنیک‌های علمی مورد استفاده برای پرورش حیوانات پرورشی در فضاهای تنگ، استفاده‌ی فشرده از هورمون‌ها و آنتی‌بیوتیک‌ها است.

 در همین حال، زنجیره‌های خرده‌فروشی بزرگ به‌سرعت در حال گسترش، آماده‌سازی، پاسخگویی و تثبیت تقاضای طبقات متوسط ​​رو‌به‌رشد در سراسر جهان بوده است.

 بنابراین، مصرف گوشت در سراسر جهان با افزایش سریعی روبرو بوده، ولو آن که مصرف گوشت در غرب به‌دلیل آگاهی اخیر از مسائل بهداشتی و زیست‌محیطی و احساس همدردی حیوانات پرورشی، راکد یا کاهش یافته است.

«گوشت که تنها 10 یا 20 سال پیش در بسیاری از نقاط جهان یک کالای لوکس بود، اکنون بخشی از رژیم غذایی روزانه‌ی تعداد فزاینده‌ای از مردم در کشورهای در حال توسعه است. سوپرمارکت‌های زنجیره‌ای بزرگ مانند والمارت در ایالات متحده، کارفور در فرانسه، تسکو در بریتانیا و مترو در آلمان در حال تسخیر جهان هستند. گسترش آن‌ها باعث سرمایه‌گذاری عظیم شرکت‌ها در سوپرمارکت بومی شده است. این فرآیند به خوبی مورد بررسی قرار گرفته است. موج اول در اوایل دهه‌ی 1990 در آمریکای جنوبی، در اقتصادهای ببرهای آسیای شرقی مانند کره‌ی جنوبی و تایوان و در آفریقای جنوبی آغاز شد. بین سال‌های 1990 تا 2005، سهم بازار سوپرمارکت‌ها در این کشورها از 10 به 50 یا 60 درصد افزایش یافت. موج دوم، در اواسط تا اواخر دهه‌ی 1990، بر آمریکای مرکزی و آسیای جنوب شرقی متمرکز بود. تا سال 2005، سوپرمارکت‌ها 30 تا 50 درصد از سهم بازار را در آنجا به خود اختصاص دادند. موج سوم در سال 2000 آغاز شد و چین و هند و همچنین کشورهای در مراحل اولیه‌ی صنعتی‌شدن مانند ویتنام را فرا گرفت. تنها در مدت چند سال، فروش سوپرمارکت‌ها در این کشورها سالانه 30 تا 50 درصد رشد داشت.

چرا این تغییر عظیم؟ این امر نه تنها به‌دلیل افزایش قدرت خرید طبقات متوسط، بلکه به‌دلیل تغییرات اساسی‌تر در جامعه است. به‌عنوان مثال، در پاکستان، شهرها به‌سرعت در حال گسترش هستند به‌طوری که روش‌های سنتی تامین گوشت و محصولات لبنی نمی‌تواند مطابق با تقاضا باشد. جمعیت شهر لاهور 300هزار نفر در سال رشد می‌کند. اکسپرس تریبون، یک روزنامه‌ی پاکستانی می‌گوید که نتیجه‌ی این امر کمبود مواد غذایی و کیفیت پایین است، عواملی که طبقات متوسط ​​را به سوپرمارکت‌ها سوق می‌دهد. زنان شاغل که هنوز وظیفه‌ی آشپزی خانواده‌ی خود را بر عهده دارند، فرصتی برای بررسی کیفیت گوشت یا چانه زدن بر سر قیمت از این مغازه به مغازه‌ی دیگر ندارند. (اطلس گوشت ص 16).

 البته هیچ‌یک از این‌ها بدون فرهنگ انسان‌محور رایج که رژیم گوشت‌خواری و خشونت همراه با آن را توجیه می‌کند ممکن نیست.

4. فرهنگ انسان‌محوری و رفتار با حیوانات غیر‌انسانی

تقریباً تمام حیواناتی که در بشقاب شام سرو می‌شوند مدت‌هاست که موجوداتی واجد احساس در نظر گرفته شده‌اند، یعنی نشان داده شده که احساسات دارند و می‌توانند درد و رنج را تجربه کنند (نگاه کنید به پیتر سینگر، آزادی حیوانات، 1975). بدیهی است که پرورش، اسارت و کشتار نظام‌مند تریلیون‌ها حیوان غیرانسانی برای غذا در هر سال از تمام نسل‌کشی انجام شده در تاریخ بشر فراتر می‌رود _ مگر اینکه، البته، کسی زندگی این حیوانات را بی‌اهمیت جلوه دهد و درباره‌ی زندگی خود غلو کند. و با این حال، تمام جریان‌های سیاسی، تقریباً تمام سنت‌های فکری، از جمله مارکسیست‌ها، و بیشتر مذاهب جهانی در برابر این فرهنگ خشونت‌آمیز منفور خودپسندانه سکوت کرده‌اند.

فرهنگ ما کشتار حیوانات و خوردن گوشت را بزک می‌کند. به‌عنوان کودکی که در دهه‌ی 1950 در تهران، ایران بزرگ می‌شدم، پوستری را به یاد می‌آورم که روی دیوار قصابی‌ها قاب شده بود از فرشته‌ای که گوسفندی را به حضرت ابراهیم می‌رساند که می‌خواست پسرش (احتمالاً اسماعیل) را برای خدا قربانی کند. این اشاره حتی برای یک کودک آشکار بود: چرا گوسفند را قربانی نکنیم؟ بنابراین، نتیجه این ایده است که کشتن سایرحیوانات بهتر از کشتن انسان است یا خوردن سایر حیوانات امر خوبی است، در حالی که آدم‌خواری گناه است. جسم بی‌جان نیمه‌قصابی‌شده و پوست‌کنده‌ی گاو یا گوسفند از میخی که روی سقف قصابی کوبیده شده بود آویزان بود. همچنین به یاد می‌آورم که چگونه قصاب گوسفندی را سلاخی کرد، پاهایش را با طناب بسته بود و خون به جویبار خیابان جاری بود. البته با «پیشرفت» مدرنیته در ایران، به‌ندرت شاهد چنین خشونتی در انظار عمومی بودیم. در عوض، به یاد می‌آورم که وقتی اتوبوس شهری را در یک مسیر خاص سوار می‌شدم، ایستگاهی به نام کشتارگاه وجود داشت. آن روزها کشتارگاه داخل تهران بود. این روزها کشتارگاه‌ها به گوشه‌های دوردست مناطق برون‌شهری منتقل می‌شوند و خشونتی را که هر لحظه درون آن‌ها جاری است پنهان می‌کنند. امروزه، در سراسر جهان «… ده شرکت 88 درصد از کل خوک‌های مصرفی را کشتار می‌کنند. باور ظرفیت تولید جهانی شرکت‌های گوشت سخت است: تایسون فودز… هر هفته 42 میلیون مرغ، 170هزار گاو و 350هزار خوک را سلاخی می‌کند.» (اطلس گوشت ص 14)

در دهه‌ی 1980، برخی از دوستان سوسیالیست من در «بخش کشتار» کشتارگاه‌های آمریکا کار می‌کردند. این بخشی از استراتژی ما برای حمایت از اتحادیه‌های صنعتی بود تا جنبش کارگری مبارزی بسازیم که بتواند قدرت را به دست گیرد و آلترناتیو سوسیالیستی را سازمان ‌دهد. هرگز به ذهن هیچ‌کس نمی‌رسید که چگونه طبقه‌ی کارگری که با چنین خشونتی علیه سایر حیوانات مخالفت نمی‌کند، می‌تواند به تمام خشونت‌هایی که ما در جامعه‌ی طبقاتی متحمل شده‌ایم پایان دهد.

چگونه بی‌تفاوتی خود را توضیح می‌دهیم؟ به نظر من این بیگانگی ما از طبیعت است. ما می‌توانیم با همنوعان خود همدردی کنیم (مگر اینکه آن‌ها متعلق به گروه «دیگری» باشند که با آن‌ها در ستیز باشیم). اما نمی‌توانیم با صدها گونه‌ای که می‌کشیم تا بخوریم همدلی کنیم. اگر استدلال من برای بیگانگی انسان از بقیه‌ی طبیعت درست باشد _ چیزی که کمک کرد تا عامل و نتیجه‌ی انقلاب کشاورزی باشد _ آن بیگانگی است که پذیرش عمومی جامعه‌ی تشنه‌ به خون را که ما آن را تمدن می‌نامیم توضیح می‌دهد.

سارال در سوسیالیسم بوم‌شناختی یا سرمایه‌داری بوم‌شناختی به دو ویژگی انسان اشاره می‌کند که به نظر او منحصر به انسان است: کشتن دیگر انسان‌ها و نوع‌دوستی در مراقبت از افراد بیمار وسال‌خورده‌ی خود. اگر در دهه‌ی 1990 این موضوع به‌خوبی شناخته نشده بود، اکنون کاملاً مشخص است که گونه‌های دیگر اعضای گونه‌های خود را می‌کشند (مانند شامپانزه‌ها، شیرها، حتی گربه‌های نر خانگی عقیم نشده که برای قلمرو برای غذا و ماده‌ها می‌جنگند) و اینکه سایر گونه‌ها قادر به رفتار نوع‌دوستانه هستند (به مدخل ویکی پدیا مراجعه کنید). با این حال، آیا شگفت‌انگیز نیست که سارال متوجه ویژگی منحصربه‌فرد ما انسان‌ها نشده است: همان خشونتی که روزانه در چنین مقیاس عظیمی برای حمایت از عادت گوشتخواری خود مرتکب می‌شویم؟ به همین ترتیب، هیچ گونه‌ی دیگری مرتکب چیزی مانند نسل‌کشی نمی‌شود. باز هم، کلید درک این رفتار بیگانگی است. در مورد سایر گونه‌ها، بیگانگی از طبیعت است. در مورد نسل‌کشی یا سایر اقدامات نظام‌مند سرکوب و استثمار گروه‌های انسانی، بیگانگی اجتماعی است. تجارت برده‌ی آفریقایی بخشی از انباشت اولیه‌ی سرمایه بود که به نهادینه شدن سرمایه‌داری نه‌تنها در اروپای غربی بلکه در ایالات متحده نیز کمک کرد. زمانی که فاشیست‌ها به‌شکلی نظام‌مند شش میلیون یهودی را به قتل رساندند، اکثر آلمانی‌ها یا شریک آن بودند یا سکوت کردند. یک قرن بعد، ترک‌ها هنوز نسل‌کشی ارامنه را که توسط امپراتوری عثمانی انجام شده است، انکار می‌کنند. اکثر سفیدپوستان آفریقای جنوبی رژیم آپارتاید را تحمل کردند یا فعالانه در آن سهیم بودند. یهودیانی که از فاشیسم در اروپا فرار کردند فلسطین را مستعمره کردند و به‌طور نظام‌مند میلیون‌ها فلسطینی را آواره یا سرکوب کرده‌اند. این جنایت تنها با ادعای برتری اخلاقی برای ستمگر و تنزل دادن ستمدیده به جایگاهی مادون بشری امکان‌پذیر بوده و هست. ما همین کار را با حیوانات غیر‌انسانی انجام می‌دهیم تا انقیاد، ستم، استثمار و کشتار نظام‌مند آن‌ها را توجیه کنیم.

البته تمرکز ما روی غذاست. اما چند طریق دیگر برای سوء‌استفاده از حیوانات غیر‌انسانی وجود دارد؟ هر‌ساله صدها میلیون «حیوان آزمایشگاهی» به‌طور نظام‌مند مورد شکنجه قرار می‌گیرند و در نهایت اکثریت زیادی کشته می‌شوند. این کار به نام رفاه انسان انجام می‌شود (اما شواهدِ برعکس آن در حال افزایش است. به‌عنوان مثال، تحقیقات اخیر نشان می‌دهد که مدل‌های حیوانی در پزشکی آزمایشگاهی قابل تعمیم به انسان نیستند. نگاه کنید به جان جی. پاپین، «پارادایم ناموفق تحقیقات حیوانی برای بیماری‌های انسانی»، 20 مه 2014). استفاده‌ی نظامی از حیوانات کمتر خیرخواهانه است. ارتش ایالات متحده از خوک‌های زنده برای تمرین تیراندازی و از دلفین‌ها برای شناسایی مواد منفجره در زیر آب استفاده می‌کند. استفاده از سونار (ناوبری و ردیابی آوایی) به نهنگ‌ها و دلفین‌ها آسیب می‌رساند. در مورد «صنعت حیوانات خانگی» چطور؟ نه‌تنها سگ‌ها و گربه‌ها متناسب با هوس و علاقه‌ی انسان‌ها پرورش می‌یابند (به «سگ‌های عروسکی» یا «گربه‌های پرشین» فکر کنید)، بلکه تخمین زده می‌شود که صدها میلیون بی‌خانمان رها می‌شوند تا کشته شوند. همچنین یک صنعت در حال رشد «حیوان خانگی غیرمعمول» وجود دارد. در ایالات متحده آن‌ها شامل سگ‌ وحشی آفریقایی، آرمادیلو، سمور پنجه کوچک آسیایی، خرس‌، گربه‌‌ی دم‌کوتاه، کایوت‌، دلفین‌، روباه‌، زرافه‌، گراز پرچین، لِمور، شیر، سیاه گوش، میمون، پنگوئن، جوجه تیغی، راکون، تنبل، ببر، والارو، گرگ و گورخر می‌شوند (برای بازاری برای حیوانات خانگی غیرمعمول اینجا را ببینید). گاوبازی و جنگ خروس‌‌ها یک سرگرمی و در مورد اولی یک جاذبه‌ی توریستی محسوب می‌شوند. شکار و ماهیگیری «ورزشی» در نظر گرفته می‌شود که از طرف صنایع بزرگ حمایت می‌شود. باغ‌وحش‌ها و سیرک‌ها هنوز پذیرش اجتماعی دارند. اما حیوانات در اسارت رنج می‌برند و حیوانات سیرک به‌طور معمول مورد بدرفتاری (جهت «آموزش») قرار می‌گیرند تا هنرنمایی کنند. قتل‌های جاده‌ای را فراموش نکنیم. این‌ها حیواناتی هستند که توانسته‌اند با افزایش جمعیت انسانی («توسعه») کنار بیایند، اما در هنگام عبور از جاده در خطر تصادف باقی می‌مانند. ما همچنین به‌طور معمول سایر حیوانات را صرفاً به این دلیل که برای فعالیت‌های انسانی ناخوشایند یا در جهت مغایر با آن هستند، مانند باغبانی و کشاورزی نابود می‌کنیم.

با افزایش تعداد انسان‌ها و گسترش جغرافیایی، فضای زندگی بیشتری را روی زمین اشغال می‌کنیم. افزایش مصرف سرانه‌ی ما، از جمله آب شیرین و زمین، گونه‌های دیگر را به نابودی می‌کشاند. ده‌ها هزار ماده‌ی شیمیایی در محیط‌زیست پخش می‌شوند که گفته می‌شود در میزان ایمنی برای انسان قرار دارند، اما سمی بودن آن‌ها برای گونه‌های دیگر در نظر گرفته نمی‌شود. همین امر در مورد زباله‌های انسانی نیز صادق است. تغییرات اقلیمی انسان‌زاد، اسیدی شدن اقیانوس‌ها و انتشار نیتروژن و فسفر در محیط‌زیست، همگی تعداد بی‌شماری از گونه‌ها را تهدید می‌کنند.

ما سیاره را به زمین بازی خود تبدیل کرده‌ایم که در واقع آن را از تنوع زیستی که اساس خود حیات است، تهی می‌کند. من معتقدم هیچ یک از این‌ها بدون فرهنگ انسان‌محوری که بقیه‌ی طبیعت را در بهترین حالت «منابع طبیعی ما» می‌داند، امکان‌پذیر نیست. مشکل تولید و مصرف مواد غذایی یکی از جنبه‌های نحوه‌ی نگرش تمدن امروزی به بقیه‌ی طبیعت است.

5. تاریخ غذا، انتخاب‌های سبک زندگی و جهان‌بینی‌های رهایی‌بخش

هرگز گونه‌ی ما به‌اندازه‌ی سرمایه‌داری صنعتیِ امروز گوشت مصرف نکرده است. برآورد سرانه‌ی مصرف فعلی گوشت بر‌حسب کیلوگرم برای کشورها/ مناطق سرمایه‌داری صنعتی به این شرح است: گوشت گاو (ایالات متحده 26.5؛ استرالیا 22.9؛ کانادا 20.2؛ نیوزلند 19.1؛ اتحادیه‌ی اروپا 11.1؛ ژاپن 6.8)؛ گوشت خوک (اتحادیه‌ی اروچا 32.4؛ ایالات متحده 21.1؛ استرالیا 20.0؛ کانادا 16.7؛ نیوزلند 15.5؛ ژاپن 14.9)؛ مرغ (ایالات متحده 44.4؛ استرالیا 38.8؛ کانادا 32.6؛ نیوزلند 31.6؛ اتحادیه اروپا 20.8؛ ژاپن 12.8)؛ بره (نیوزیلند 8.8؛ استرالیا 8.4؛ اتحادیه اروپا 2.0؛ کانادا 0.9؛ ایالات متحده 0.4؛ ژاپن 0.2). در حالی که بقیه‌ی جهان گوشت بسیار کمتری مصرف می‌کنند، مصرف گوشت آن‌ها به‌دلیل گسترش طبقات متوسط ​​به‌سرعت در حال افزایش است. (اطلس گوشت ص 47). یعنی به‌طور متوسط ​​در سال یک آمریکایی 26.6 کیلوگرم گوشت گاو، 21.1 کیلوگرم گوشت خوک، 44.4 کیلوگرم مرغ، 0.4 کیلوگرم گوشت بره می‌خورد. یعنی 92.5 کیلوگرم یا 203.5 پوند گوشت در سال!

 برای میلیون‌ها سال اجداد خوراک‌جوی ما به جمع‌آوری غذا از گیاهان متکی بودند. دیرینه‌شناسان این امر را به‌دلیل ساییدگی و پارگی دندان چنین خوراک‌جویانی می‌دانند که فقط می‌تواند توسط فیبر گیاهی ایجاد شود.

 با این حال، این نیز درست است که خوراک‌جویان جنس در نهایت گوشت نیز خوردند. ابتدا به‌عنوان لاشه‌خواری و سپس به‌عنوان شکارچی گاه‌به‌گاه.

«در طول 400 هزاره‌ای که هومو ارکتوس (انسان راست‌قامت) به انسان خردمند (Homo sapiens) فرگشت یافت … گرد‌آوری غذا بخشی از اهمیت‌ خود را از دست داد، شاید به‌دلیل شرایط اقلیمی (دوره‌ی مورد نظر 430 هزار تا 40 هزار سال قبل از میلاد است)، اما با کمیاب شدن حیوان شکاری دوباره آن را بازیابی کرد.» (Maguelonne Toussaint-Samat, تاریخچه‌ی غذا, Blackwell, 1992, ص 72).

با این حال، یک رژیم غذایی گوشت‌خوار فزاینده با پروتئین‌های حیوانی با کالری بالا به رشد جمعیت، مهاجرت و گسترش اجداد ما در سراسر جهان کمک کرده است. یک رژیم غذایی با تنوع فزاینده به افزایش قابلیت فکری کمک کرد. با کشف آتش، پختن غذا امکان‌پذیر شد. هنوز در مورد تقسیم کار جنسیتی در جمع‌آوری غذا و شکار اختلاف وجود دارد (همان، ص 40-39). اما شکی نیست که نسبت غذای گیاهی در مقابل گوشت بسته به جغرافیا و در طول زمان متفاوت است. جایی که گیاهان کمتری وجود داشت، گوشت بیشتری مصرف می‌شد و بالعکس. با این حال، برای صدها هزار سال، شکار تقریباً همه‌چیز را در اختیار خوراک‌جویان قرار می‌داد: غذای اصلی، پوشاک و آلات و ابزاری مانند لامپ‌های چربی‌سوز. (همان، ص 72). اما، خود شکار دوره‌ای از گسترش را پشت سر گذاشت و با کمیاب شدن حیوان شکاری، محدودتر شد.

پرورش دام از شکار پدید آمد. اولین نشانه‌های باستان‌شناسی مربوط به منطقه‌ای است که در حال حاضر صحرای نگاو در شمال سیانی قرار دارد و مربوط به حدود 30 هزار سال پیش است که در آن غزال‌ها و آهوها به‌صورت گله جمع‌آوری ‌‌شدند. به دلایل عملی و فرهنگی (بیزاری از خوردن حیوانات لاشخور مانند کفتارهایی که مصری‌ها سعی در خوردن آن‌ها داشتند وجود داشت) به‌جای گوشت‌خواران، علف‌خواران به‌صورت گله جمع‌آوری، رام و سپس اهلی شدند. (همان، ص 94) با فراگیر شدن پرورش دام، به تدریج شکار برای غذا متوقف شد.

به جز گله‌دارانی که به‌شدت به حیوانات خود برای غذا و فرهنگ ماهیگیری متکی بودند، تا همین اواخر گوشت هرگز بخش بزرگی از رژیم غذایی اکثر مردم نبود.

بنابراین، با توجه به آنچه در بالا ذکر کردم، چرا یک سوسیالیست بوم‌شناختی یا هر کسی که به دیدگاه رهایی‌بخش برای بشریت پایبند است، باید از وگن شدن خودداری کند؟ آیا بین انتخاب سبک زندگی و جهان‌بینی ما رابطه‌ای وجود ندارد؟

مواردی که انسان‌های امروزی یا اجداد ما عمدتاً گوشت‌خوار بوده‌اند، اندک و نسبتاً مختصر هستند: چند صد هزار سال، زمانی که شکار در میان شکارچی _ گردآورنده‌ها، در میان فرهنگ‌های گله‌داری و ماهیگیری در طول تاریخ و در جوامع سرمایه‌داری صنعتی و در میان طبقات متوسط ​​در سراسر جهان غالب بود. بر اساس آنچه از باستان‌شناسی، مردم‌شناسی، تاریخ و علم تغذیه می‌دانیم، هیچ دلیلی وجود ندارد که گوشت‌خواری جزء لاینفک زندگی انسان باشد. برای میلیون‌ها سال شکارچی _ گردآورنده‌ها با رژیم گیاه‌خواری زندگی می‌کردند و امروزه صدها میلیون نفر با رژیم‌های گیاه‌خواری و وگن زندگی می‌کنند و از زندگی فعال و سالم لذت می‌برند. در واقع، شواهد قابل‌توجهی وجود دارد که رژیم غذایی وگن برای افراد سالم‌تر است و رژیم غذایی گوشت‌خوار می‌تواند باعث بیماری‌های جدی شود.

در عین حال، اخلاق زیستی و فلسفه‌ی اخلاق، جنبش حقوق حیوانات، بوم‌شناسی ژرف‌نگر و برخی ادیان مانند بودیسم، هندوئیسم و ​​جینیسم معتقدند که بردگی و/ یا کشتن سایر حیوانات برای غذا امری غیراخلاقی است.

بوم‌شناسی و علم زیست‌محیطی به ما می‌گویند که دامداری صنعتی و صنعت گوشت که بخش عمده‌ای از گوشت، لبنیات و غذاهای دریایی را در سراسر جهان تامین می‌کند، بوم‌سازگان‌ها را تخریب و محیط‌زیست را مسموم می‌کند.

با توجه به تمام این‌ها، وگن شدن و حمایت از وگنیسم به یک انتخاب بدیهی تبدیل می‌شود.

البته، سوسیالیست‌های بوم‌شناختی انسان‌محور مانند سارال ممکن است هنوز کاملاً متقاعد نشده باشند. اما اگر مانند سارال از کاهش مصرف اسراف‌کارانه‌ی جهانی حمایت می‌کنیم، وگنیسم باید در میان انتخاب‌های اصلی او باشد.

همان طور که سارال خوب می‌داند، در نهایت، تمام گونه‌ها با انرژی‌ای که از طریق نور خورشید به زمین می‌رسد زندگی می‌کنند. گیاهان سبز (تولیدکنندگان اولیه) از طریق فتوسنتز، انرژی خورشیدی را به قند تبدیل می‌کنند. حدود نیمی از آن را برای تغذیه‌ی خود مصرف می‌کنند. آنچه باقی می‌ماند بهره‌وری اولیه‌ی خالص (NPP) نامیده می‌شود. NPP اساس زندگی تمام حیوانات است. گیاه‌خواران برای به دست آوردن انرژی لازم برای گذران زندگی خود گیاهان را می‌خورند (مصرف‌کنندگان اولیه). در نهایت، زندگی برخی از گوشت‌خواران متکی به گیاه‌خواران است (مصرف‌کنندگان ثانویه). برخی از همه‌چیزخواران مصرف‌کنندگان دوم را می‌خورند (مصرف کنندگان سوم). حلقه‌ی نهایی در زنجیره‌ی غذایی، تجزیه کننده‌هایی هستند که از مواد آلی گیاهان، گیاه‌خواران و گوشت‌خواران زندگی می‌کنند. در هر مرحله از زنجیره‌ی غذایی حدود 90 درصد انرژی از دست می‌رود.

بنابراین، با وگن شدن، غذای بسیار بیشتری برای بشریت در دسترس خواهد بود. اگر از تولید، توزیع و مصرف سرمایه‌دارانه‌ی گوشت، لبنیات و غذاهای دریایی خلاص شویم و تغذیه‌ی وگن را در پیش بگیریم، نه‌تنها سرانه‌ی غذای بیشتری تولید می‌شود، بلکه به منابع کمتری نیاز خواهد بود و منابع حیاتی بیشتری را در اختیار سایر گونه‌ها قرار می‌دهد. با اتخاذ روش‌های کشت پایا و عاری از ستم (حتی بهترین هواداران کشت پایا می‌توانند انسان‌محور باشند، نگاه کنید به نقد کتاب من: بررسی کتاب: باغ گایا، 15 مارس 2012)، روش‌هایی که با تولید بومی و مشارکت دادن جامعه در کاشت غذای خود از نحوه‌ی عملکرد طبیعت تقلید می‌کنند، گام‌های کلیدی را برای یک زندگی ساده‌تر، از نظر زیست‌محیطی، زیست‌بوم‌شناسی و اخلاقی معقول‌تر و همگانی‌تر خواهیم برداشت. در این فرآیند، تعداد بیشتری از ما جهان‌بینی بوم‌محوری را نیز اتخاذ خواهیم کرد. این نیاز کلیدی برای یک جامعه‌ی سوسیالیستی بوم‌شناختی خواهد بود. در دهه‌ی 1970 ما اعلام می‌کردیم که آزادی زنان، آزادی انسان است. امروز نیز باید اعلام کنیم که بدون رهایی حیوانات، رهایی انسان وجود نخواهد داشت. و بر اساس آن زندگی کنیم.



 

برای مشاهده‌ی مجموعه مقالات کانال تلگرامی «ما حیوانات» در سایت نقد اقتصاد سیاسی

روی تصویر زیر کلیک کنید:

 

No comments:

Post a Comment