Saturday, March 4, 2023

Cultrure and Nature in the Epic of Gilgamesh (Farsi translation) فرهنگ و طبیعت در حماسه‌ی گیلگمش

 فرهنگ و طبیعت در حماسه‌ی گیلگمش

کامران نیری               ۲۲ نوامبر ۲۰۱۸  

ترجمه: پارسا عارفی

نقد اقتصاد سیاسی















۱. مقدمه

حماسه‌ی گیلگمش که اولین نوشته‌ی ادبی بلند از کهن‌ترین تمدن بشری ‌است، مجموعه‌ای منظوم، از حماسه‌های منطقه‌ی بین‌النهرین است، که در طی زمان سروده شده‌ و ماجراهای گیلگمش، حاکم اوروک،[1] که ۲٫۶۰۰ سال قبل از مسیح می‌زیسته، را روایت می‌کند.[1] اوروک ۵٫۰۰۰ سال پیش، همان‌جایی‌ که شهر وارکا[2] در ۲٫۵۰ مایلی جنوب بغداد در عراق فعلی قرار دارد، واقع شده‌ بود. لوح‌هایی که حماسه‌ی گیلگمش به خط میخی بر روی آن‌ها نگاشته شده‌ است، آسیب دیده‌اند. از قرن نوزدهم، پژوهشگران با زحمت زیاد، قطعات این لوح‌ها را یافته، به‌هم چسبانده و با رمزگشایی، داستان منسجم و یک‌دستی را تهیه کرده‌اند. [برای بحث مشروح آن، نگاه کنید به بخش «مقدمه» در نوشته‌ی زیولکوفسکی (۲۰۱۲ Ziolkowski)، و جورج (۲۰۰۳George )].

این حماسه، هم توجه اندیشمندان رشته‌های مختلف را به‌خود جلب کرده [مثلاً Maier ،۱۹۹۷] و هم مورد نظر مردم قرار گرفته است. در این جستار از زاویه‌ی جدیدی، که مبتنی بر نظریه‌ام در مورد ظهور بیگانگی از طبیعت گذار از دوران غذاجویی به کشاورزی است، حماسه‌ی گیلگمش را بررسی کرده‌ام. در این نظریه (برای بحث بیشتر نک .نیری ۲۰۲۱)، استدلال کرده‌ام که لازمه‌ی گذار از غذاجویی به کشاورزی، که از ۱۲هزار سال پیش شروع شده، بیگانگی انسان از طبیعت است که این امر منجر به جهان‌بینی انسان‌محور شده است. کشاورزی مستلزم اهلی‌سازی گیاهان و حیوانات و کنترل و سلطه بر طبیعت است و گذار به انسان‌محوری یک تحول تاریخی جهانی است زیرا نیاکان غذا‌جوی ما دیدگاه طبیعت‌محور طی ۲۹۰هزار سال قبل داشته‌ است ( که در بخش ۳ نشان خواهم داد).

اگر استدلال من درست باشد، باید بتوانیم این گذار را در حماسه، اسطوره‌، و فولکلور تاریخ فرهنگی تمدن‌های اولیه و تحکیم انسان‌محوری در تمدن‌های بعدی مشاهده کنیم. حماسه‌ی گیلگمش یک نمونه‌ی ایده‌آل برای بررسی است. در بخش ۲، خلاصه‌ای از حماسه را بازگو خواهم کرد. در بخش ۳، رابطه‌ی فرهنگ و طبیعت در حماسه را بررسی خواهم کرد. در بخش ۴، فولکلورها وحکایت‌های مادر بزرگم که در تهرانِ دهه‌ی ۱۳۳۰ در زمان کودکیم شنیدم را مرور و بحث خواهم کرد که چگونه هزاران سال تمدن موجب تعمیق انسان‌محوری شده‌ است. با این همه، سلطه‌ی قطعی انسان‌محوری در فرهنگ بشر، با ظهور، تثبیت و توسعه تمدن سرمایه‌داری صنعتی و ریشه‌کن کردن تقریباً تمام جوامع غذا‌جو، صورت گرفته است. در بخش ۵ به‌اختصار توضیح خواهم داد چرا حیاتی است که ما جهان‌بینی زیست‌بوم‌محوری را احیا کنیم تا بتوانیم دنیا را نجات دهیم.

 

۲. خلاصه‌ی حماسه

گیلگمش، شخصیت اصلی حماسه، پادشاه اوروک، شهری در سومر (و بعداً در بابِل) است. این شهر در شرق رود فرات فعلی و روی مسیرخشک شده‌ی قدیمی آن قرار داشت. اوروک نقش عمده‌ای در شهری‌سازی سومر در اواسط هزاره‌ی چهارم قبل از میلاد مسیح داشت. درزمان اعتلای آن، یعنی ۲۹۰۰ سال قبل از میلاد مسیح، اوروک احتمالاً 50 تا 80 هزار نفر جمعیت در مساحت محصوری حدود ۶ کیلومترمربع داشته‌ است، که بزرگ‌ترین شهر جهان در آن زمان محسوب می‌شود.

گیلگمش، دوسوم خدا و یک‌سوم انسان است، که این ویژگی، او را داناترین و قوی‌ترین حاکم موجودات فناپذیر می‌کند. با این همه، او حاکمی ستم‌گر است. او «حق همخوابگی با هر عروسی در شب زفاف» را برای خود قائل است و چنان بی‌رحمانه حکومت می‌کند که مردم اوروک برای رهایی از شرّ او به خدایان پناه می‌برند. آنو،[3] خدای خدایان، استغاثه‌ی آنان را می‌شنود و آرورو[4] رب‌النوع باروری را فرامی‌خواند تا نیمه‌خدایی خلق کند تا بتواند گیلگمش را کنترل کند و صلح و آرامش به اوروک بیاورد. آرورو با استفاده از گِل، جنگاوری بنام اِنکیدو[5] خلق می‌کند و او را به میان حیوانات کوه و دشت می‌فرستد. انکیدو مانند سایر حیوانات زندگی می‌کند. با آنها می‌خورد و با آنها می‌نوشد. او همچنین موی دماغ و مانع شکارچیان و دام‌گذاران اوروکی می‌شود. یکی از همین شکارچیان شکایت به گیلگمش می‌برد و از او می‌خواهد تا از شرّ انکیدو خلاص شود. گیلگمش به شکارچی دستور می‌دهد تا فاحشه‌ی مقدس معبدشان را مأمور کند تا انکیدو را از کوهسار خارج و به اوروک بیاورد. این مأموریت به «کاهنه‌ی فاحشه‌ای» به‌نام شَمهَت[6] داده می‌شود. او برهنه در مسیر تردد انکیدو روی علف‌ها دراز می‌کشد. انکیدو، همچون حیوانات، شمهت را بو می‌کشد و غریضه‌ی جنسی‌اش تحریک می‌شود و آنان یک هفته‌ی تمام هم‌بستر می‌شوند. بعد از آن، انکیدو رام‌ می‌شود. شمهت، با تکه‌پارچه‌ای از لباس خود، میان‌تنه‌ی انکیدو را می‌پوشاند و او را اغوا می‌کند تا در اوروک به جنگ گیلگمش برود.

از طرفی، گیلگمش دوبار خوابی آشفته می‌بیند، که مادرش، رب‌النوع نینسان،[7] این‌گونه تعبیر می‌کند که او بهترین دوست زندگی‌اش را پیدا خواهد کرد. وقتی انکیدو وارد اوروک می‌شود، به مصاف گیلگمش می‌رود. هنگامی که گیلگمش بر انکیدو چیره می‌شود او را در آغوش می‌گیرد و دوست صمیمی یک‌دیگر می‌شوند.

اندکی بعد، گیلگمش تصمیم می‌گیرد تا جنگل معروف سرو آزاد را فتح کرده و درختانش را برای شکوه و عظمت اوروک قطع کند. برای رسیدن به هدفش، او باید اول نگهبان جنگل که هیولایی به‌نام هومبابا[8] است را از سر راه بردارد. انکیدو تلاش می‌‌کند گیلگمش را از این‌کار منصرف کند، زیرا هومبابا نماینده‌ی انلیل[9] خدای زمین و باد است. اما به‌هرحال گیلگمش راهی سفر می‌شود. وقتی آنها به جنگل می‌رسند، پرندگان و حیوانات، هومبابا را خبر می‌کنند. جدال در می‌گیرد و هومبابا به‌راحتی بر گیلگمش و انکیدو فائق می‌آید، ولی در آخرین لحظات، گیلگمش دست به‌دامن خدای خورشید، شَمَش،[10] می‌شود. او هشت باد چرخان می‌فرستد که هومبابا را کور می‌کنند. با استفاده از این فرصت، دو قهرمان داستان هومبابا را شکست می‌دهند. هومبابا امان می‌خواهد. ولی انکیدو اصرار می‌کند گیلگمش او را بکشد و او نیز چنان می‌کند. آنها با کِشتی‌ای پر از تنه‌ی درخت برای ساخت قصری برای گیلگمش و سربریده‌ی هومبابا به نشانه‌ی غنیمت، به اوروک برمی‌گردند.

سرمست از پیروزی، گیلگمش حس می‌کند که ایشتار[11] الهه‌ی سکس و جنگ، به او علاقه‌مند است. ولی گیلگمش او را پس می‌زند زیرا، هیچ‌ یک از معشوق‌های قبلی‌اش فرجام خوبی نداشته‌اند. ایشتار خشمگین و مترصد انتقام، دست به‌دامن آنو می‌شود تا گاوِ نرِ بهشت[12] را در اختیارش بگذارد تا بتواند از او علیه گیلگمش استفاده کند. ولی گیلگمش و انکیدو گاوِ نرِ بهشت را می‌کشند و شاخش را به‌عنوان غنیمت به دیوار تالار قصر آویزان می‌کنند. در همین زمان، خدایان سه‌گانه - آنو، اِنلیل و اِیا[13] خدای آب - گردِ هم آمدند تا تصمیم بگیرند که برای انتقام خون هومبابا و گاونر بهشت، گیلگمش را بکشند یا اِنکیدو را. آنو می‌پرسد: «کدام‌یک سروها را کنده‌ است؟» گیلگمش این‌کار را کرده ‌بود، ولی اِنلیل مداخله می‌کند و می‌گوید: « اِنکیدو باید بمیرد! نه گیلگمش». شَمَش، خدای آفتاب، سعی می‌کند میانجی‌گری کند ولی کاری از پیش نمی‌برد. اِنکیدو بیمار می‌شود و خواب عجیبی می‌بیند. خوابش چنین آغاز می‌شود که او همه‌ی آنهایی را که باعث شده‌اند، تا زادگاه جنگلی‌اش را ترک کند و به اوروک بیاید، نفرین می‌کند. عاقبت او توسط آنزو،[14] عقابِ شیرسر، نزد اِرِش‌کیگال[15] ملکه‌ی سرزمینِ مردگان برده می‌شود. وقتی‌ اِنکیدو چشم باز می‌کند، گیلگمش در کنارش نشسته و سعی می‌کند او را دلداری دهد. ولی اِنکیدو می‌گوید: «در خوابم، بهشت می‌نالید و زمین می‌غرید و من بین آن‌دو ایستاده بودم. و تو میدانی که تعبیر آن چیست.» به‌زودی اِنکیدو به خواب عمیقی فرو می‌رود رنگ پوستش چون ملحفه‌ای سفید می‌شود و روز دوازدهم جان می‌دهد.

بخش دوم حماسه در مورد سرگشتگی گیلگمش است که نمی‌تواند بعد از مرگ اِنکیدو آرامش یابد. او دستور می‌دهد تا مجسمه‌ی طلایی از انکیدو بسازند و در اوروک نصب کنند. او سپس برای کسب زندگی جاویدان، عازم سفر می‌شود. در این سفر، او با حیوانات وحشی و هیولاهای خارق‌العاده‌ای روبرو می‌شود. او تبدیل به انسانی سرکش می‌شود که تن‌پوشَش، پوست شیر است.

سرانجام، او با اوتناپیشتیم[16] و همسرش روبرو می‌شود. اوتناپیشتیم با ساختن یک کشتی بزرگ و انتقال انسان‌ها و حیوانات به آن، آنها را از توفان بزرگ نجات داده‌ بود. به‌همین دلیل، آنان تنها زوجی بودند که توسط اِنلیلِ، خداگونه شده‌ بودند و زندگی جاودانه داشتند. گیلگمش از اوتناپیشتیم درخواست زندگی جاودانه می‌کند، چون او نتوانسته بود از طریق تحمل بیداری طولانی به زندگی جاودانه دست‌یابد. به اصرار همسرش، اوتناپیشتیم او را به‌سوی گیاه جوانی راهنمایی می‌کند. ولی ماری گیاه را خورده بود. گیلگمش به‌عنوان یک موجود فانی به اوروک بازمی‌گردد. در انتهای داستان، گیلگمش خواب می‌بیند که اِنکیدو برگشته تا به او درباره‌ی زندگی پس از مرگ بگوید. او با وحشت شدید از فناپذیری، سراسیمه از خواب می‌پَرَد. حماسه با این کلمات پایان می‌پذیرد: «او، کسی‌که همه چیز را دید، و دید که لوح نوشته‌اش کامل شد.»

۳. فرهنگ و طبیعت در حماسه‌ی گیلگمش

برخی از پژوهشگران بر این باورند که برگردان امروزی و حرفه‌ای حماسه، رنگ و لعاب دغدغه‌های امروز را گرفته ‌است. حتی اگر چنین باشد، در مورد نکات کلیدی حماسه ازجمله مطالبی که مربوط به ظهورانسان‌محوری و افول زیست‌بوم‌محوری است اتفاق نظر وجود دارد و توسط منابع دیگری نیز که درباره‌ی زندگی در تمدن سومری است تأیید شده است؛ به‌ویژه اگر ما نگاه دیرینه در مورد مترقی بودن تمدن را در راستای یافته‌های جدید اصلاح کنیم. (برای نمونه‌ی بارزی از این منظر نگاه کنید به مقدمه‌ی احمد شاملو به برگردان وی از حماسه‌ی گیلگمش؛ نشر چشمه ۱۳۸۲).

طبیعت در سومر

تا همین اواخر، باستان‌شناسان وانسان‌شناسان که سعی داشتند بفهمند چرا برخی از شکارگرـ‌گردآورندگان، به کشاورزی روی آوردند تصور می‌کردند که ناحیه‌ی هلال حاصلخیز در آن زمان مانند امروز خشک و لم‌یزرع بوده است. لیکن در حماسه، متوجه می‌شویم که سومر سرزمین سرسبزی بوده و جنگل سرو و حیات وحش بوده ‌است. پژوهش‌های اخیرفرضیه‌ی خشک بودن سومر و نظریه‌ای‌ که کشاورزی اولیه باعث «شکوفایی کویر شده است» را رد کرده است. (Scott، ۲۰۱۷، صص۵۵-۴۳)

 زیست‌بوم‌محوریِ نیاکان غذاجوی ما

برای بحث درباره‌ی فرهنگ و طبیعت در حماسه‌ی گیلگمش، باید درکی از نگاه طبیعت‌محور اجداد غذاجوی خود داشته ‌باشیم تا بتوانیم دلایل استمرار و تغییرات در تمدن‌های اولیه را، چنان‌که در حماسه منعکس شده است، دریابیم. من فکر نکنم بتوانم بهتر از گِرَاِم بارکر[17] باستان‌شناس دانشگاه کمبریج، که سال‌ها در مورد مسأله‌ی کشاورزان اولیه، تحقیق کرده ‌است، حق مطلب را ادا کنم. او می‌نویسد:

« ....پژوهش‌های جدیدِ قوم‌شناسی به‌روشنی نشان می‌دهد که درک غالب غذاجویان از رابطه‌ی انسان و دنیای اطرافش، بسیار متفاوت از الگوی دکارتی ما بوده است. آنان، محیط زیست را خانه‌ای مقدس و لطیف می‌دانستند که موجودات گوناگونی ’در آغوشش زندگی می‌کنند‘.Ingold) ۱۹۹۶ ص ۱۲۸(. رابطه با طبیعت نیز همانند رابطه بین انسان‌ها، مبتنی بر اصل مشارکت بود: طبیعت سرچشمه‌ی همه‌ی نعمت‌هاست، ’طبیعتی بخشنده‘ .(Bird- David) (برد ۱۹۹۰,۱۹۹۳(. بیشتر غذاجویان تفاوتی بین سرنوشت خود و سرنوشت دنیای اطراف خود قایل نبودند. آنها در توصیف رابطه‌شان با محیط‌زیست استعاره‌هایی چون زایش، مادری، و خویشاوندی را به‌کار می‌بردند. زمینی که برای زندگی کردن نیاز داشتند را، نه با دیوار و نرده کشیدن، کاری که کشاورزان می‌کنند، بلکه از طریق گذرگاه‌های آن مشخص می‌کردند. بنابراین زمین یک غذاجو، نشانه‌ی رابطه و تعلق خاطر او به آن بود و نه مالکیت‌ آن. راه‌ها و گذرگاه‌ها هم نشان روند خود زندگی است: ’نشانه‌ای است از این‌که شخص از کجا آمده و کجا بوده.‘ (Ingold, ۱۹۹۶ ص ۱۲۸)

«برخلاف مفهوم طبیعت‌گرایی غربی، بیشتر غذا‌جویان، ’انیمیست‘ و کم‌تر ’توتمی‘ هستند. آنها معتقدند که تمام پدیده‌های طبیعی و حتی خود جهان هستی دارای روح‌ و روان‌اند. در نگاه آنان، حیوانات نه‌تنها فرقی با انسان ندارند، بلکه آنها را نیز ’ شخص‘ می‌دانند. سرزمین‌شان گنجینه‌ای است از ’اشخاص‘، هریک با زبان، شعور، هوش، وجدان اخلاقی، و دانش، فارغ از این‌که در ظاهر انسان، حیوان، خزنده یا درخت باشند. به همین دلیل است‌ که مردمان قبیله‌ی هیوارو،[18] بومیان شرق اکوادور و پرو، معتقدند که انسان‌ها، حیوانا‌ت، و درختان همگی’اشخاص‘اند و به سبب هم‌‌خونی و اجداد مشترک‌ با هم نسبت دارند (Descola، ۱۹۹۶). غذاجویانِ انیمیست معمولاً کلماتی برای تفکیک بین مردم، حیوانات‌ و گیاهان و طبقه‌بندی آنها ندارند، ولی در عوض سیستم رده‌بندی مبتنی بر برابری، به‌جای سیستم سلسله‌مراتبی ما در رده‌بندی لینه‌ای دارند (۱۹۹۶ .(Howell, در نظام توتمی بومیان استرالیا، از طریق مراسم و مناسک خود، بر رابطه‌ی خطی بین انسان و غیرِ انسان تأکید می‌کنند. حیوانات رایج‌ترین توتم هستند، که هویت یا تمایز شخص یا گروه را مشخص می‌کنند، گرچه می‌توانند غذای مناسبی برای خوردن و یا فکرکردن باشند. آنها حیوانات را، برخلاف انیمیست‌ها، شریکِ اجتماعی خود نمی‌دانند.

«دنیای غذاجو سرشار از مفاهیم اخلاقی، عرفانی، و اسطوره‌ای است. armichal et. Al.,)). این دنیا، از طریق بازگویی اسطوره‌ها، که عموماً شامل انواع حیوانات در نقش انسان و تغییر شکل متناوب آنهاست، ساخته و بازسازی می‌شود. علاوه بر جهان موجود که انسان‌ها و حیوانات در آن ساکن‌اند، یک عالَمِ ماوراءطبیعی نیز وجود دارد. در غالب جوامع غذاجو، شَمَن‌ها[19] (جادوگر و حکیم قبیله) که رابط دنیای طبیعی و عالَمِ فرا‌طبیعی‌اند، در حالت خلسه و نشئه‌گی به‌آن گذر می‌کنند و شعف‌بار درباره‌ی آن می‌گویند. یکی از موجودات اسطوره‌ی غذاجویان، تریکستر[20] است که بخشی خدا و بخشی قهرمانِ فرهنگی است، که از گذشته‌‌ای افسانه‌ا‌ی، به طرق از نظر اخلاقی مبهم، تغییر شکل می‌دهد. ( Gunter ۱۹۹۹ ص ۴۲۷(. از آن‌جا که همه‌ی جهان در خود اوست، پس نابودی یک درخت یا حیوان قتل نیست بلکه یک تحول است. یافتن غذا امری بدیهی ‌است، که با حماسه‌هایی‌که به شکارگر می‌گوید قبل از کشتن حیوان و خوردن او، خود را آن حیوان فرض کند نیز تأیید می‌شود. ’جهان هستی هوشمند، صدای آنها را خواهد شنید - مجموعه‌ای از موجودات هوشمند که، اگر با کلمات بی‌خردانه (تمسخر، خودستایی، خودمانی بودن بی‌مورد، ناسزاگویی، و ....) رنجانده‌ شوند، معمولاً با امتناع جدی از خورده‌ شدن یا بیمارکردن و یا از طرق خشونت‌آمیز دیگر، انتقام می‌گیرد. C.L.Martin, 1993)ص ۱۴)» Barker, 2006) صص۶۰-۵۹, همه‌ی تأکیدات در اصل است(

 تداوم و تغییر

زیست‌بوم محوریِ

چندخدایی حاکم بر حماسه‌ی گیلگمش بدون تردید پیامد انیمیسم مرسوم غذاجویان است که در آن نیروها و حالات طبیعی، به صورت خدایان انسان‌نما درآمده‌اند. بنابراین، آنو نماد آسمان، انلیل مظهر زمین و باد، و اِیا (یا اِنکی) نماد آب‌اند. در این حماسه، آنو، انلیل و اِیا، خدایان سه‌گانه‌ای هستند که کارشان داوری و نظارت بر کار خدایان مرد و زن دیگر است. در این حماسه همچنین، هر کس می‌تواند خدای شخصی خود را برای هدایت و پشتیبانی داشته ‌باشد. ممکن است فرض شود که گرایش روزافزون بشر به ربط دادن نیروها و حالات طبیعی به خدایان انسان‌گونه، نشانه‌ی رشد تدریجی انسان‌محوری در بطن جهان‌بینی فراگیر زیست‌بوم‌محوری باشد. این گرایش اما، در میان خدایان حماسه، بسیار کم‌تر از شهروندان اوروک است (در این‌باره بیشتر خواهم گفت).

در حماسه‌ی گیلگمش، واقعیت و جادو درهم تنیده‌ شده‌اند. آینده، پیشگویی می‌شود، همان‌گونه که شَمهَت به ِانکیدو می‌گوید که وقتی آنان به اوروک برسند، چه خواهد شد، وخواب‌ها نیز ازپیش تعبیر می‌شوند، مثل دو خواب گیلگمش که قبل از آمدن انکیدو به اوروک، مادرش تعبیر کرده ‌بود.

ما همچنین می‌دانیم که انکیدو از گِل ساخته ‌شد و در حیات‌وحش رها شد تا مانند انسانی رام‌نشده زندگی کند. او نه‌تنها بخشی از حیات‌وحش بود بلکه خود را عضوی از آن می‌دانست. به‌همین خاطر حیوانات به‌دام افتاده را آزاد می‌کرد و شکارچیان را بیرون می‌راند. او از دوستان حیوانش در مقابل انسان متمدن محافظت می‌کرد. حتی خدایان نیز احساس می‌کردند که، با ساختن موجودات ماوراءطبیعی، باید از طبیعت در مقابل انسان متمدن مراقبت کنند. انلیل، هومبابا را ساخت تا از جنگل سرو آزاد و حیات وحش‌اش حفاظت کند. در تمام امور زندگی، هرکس می‌تواند دست به‌دامان خدایی بشود و کمک دریافت کند. به‌همین دلیل، گیلگمش مجبور شد از شَمَش، پسر خدای خورشید، یاری بخواهد تا بتواند هامبابا را بکشد. بعداً اما، آنو، انلیل و اِیا، شورای خدایان اعظم برآشفتند و تصمیم گرفتند که گیلگمش و انکیدو را به‌خاطر کشتن هومبابا و گاوِنرِ بهشت، تنبیه کنند.

 

انسان‌محوری در حال توسعه

علی‌رغم تداوم زیست‌بوم‌محوریِ غذاجویان، نشانه‌های بارزی از جامعه‌ی طبقاتی و انسان‌محوری در حماسه مشهود است:

طبقه‌بندی اجتماعی

در حماسه، اوروک یک جامعه‌ی طبقه‌بندی شده است. شهروندانش عبارتند از کشاورزان، گله‌داران، صنعتگران، تاجران، شکارچیان و دام‌گذاران، که همه سرسپرده‌ی حاکم مطلق، یعنی گیلگمش هستند، که همه‌گونه آنها را استثمار می‌کند و حق هم‌بستری در شب زفاف با هر عروس باکره‌ای را برای خود محفوظ می‌دارد. این ستم و استثمار چنان مردم را به جان آورده بود که دست به‌دامان خدایان ‌شدند.

مردسالاری

در حماسه، اوروک یک جامعه‌ی مردسالار است. برای اغوا و رام‌کردن، انکیدو وحشی، گیلگمش پیشنهاد استفاده از یک «فاحشه‌ی مقدس» را می‌دهد. شمهَت، که می‌پذیرد انکیدو را با سکس اغوا کند، درضمن یک کاهنه است و این نشانگر نقشِ اجتماعی دوگانه و متضاد اوست. بدیهی است در جامعه‌ی مردسالارِ اوروک، که در روابط خانوادگی شهروندان مشهود است، هر نقشی زن داشته ‌باشد نقشی فرعی است. ایشتار به‌دنبال جلب توجه گیلگمش بود ولی او به یاد می‌آورد که ایشتار به معشوق‌های قبلی‌اش خیانت کرده است و این نشانه‌ی دیگری از نگاه مردسالارانه‌ در رابطه‌ی عاشقانه است.

دیدگاه‌های مذهبی و سلسله‌مراتب

اگرچه در حماسه، اشاره‌ی مستقیمی به وجود معبد در اوروک نشده است، ولی می‌دانیم که شَمهَت یک کاهنه است، پس باید معبدی نیز هنگام نوشتن این بخش از حماسه وجود داشته‌ باشد (باستان‌شناسان وجود چنین معبدی را تأیید کرده‌اند). به‌علاوه، در حماسه، دو موقعیت وجود دارد که زندگی پس از مرگ دغدغه‌ی قهرمان داستان می‌شود: یکی زمانی‌که انکیدو در بستر مرگ است و دیگری در دوازدهمین و آخرین کتیبه است، که تجربیاتِ پس از مرگِ انکیدو روایت می‌شود. در هر دو مورد، حیات پس از مرگ، در دنیای مُردگان به‌طرزی ناخوشایند تصویر شده‌ است. برخی تفاسیر آخرین لوح را، به‌عنوان آخرین رؤیای گیلگمش، پس از ناامیدی از داشتن عمر جاویدان، می‌دانند. زندگی پس از مرگ یکی از دغدغه‌های بشر از دوران نیاکانِ غذاجویِ ما بوده است. به‌هرحال، با ظهور تمدن، تعبیرِ مذهبی زندگی پس از مرگ نهادینه شد و قشر روحانیت به‌وجود آمد تا زندگی مذهبی شهروندان را هدایت کنند.

طرز برخورد با طبیعت

نگاه گیلگمش به طبیعت با نگاه شکارچیان امروزی، به‌ویژه شکارچیانی که برای هیجان و خودنمایی شکار می‌کنند، کاملاً شباهت دارد. گیلگمش تصمیم گرفت صرفاً برای هیجان و کسب افتخار، جنگل سرو را فتح کند و هومبابا، نگهبان آن‌را بکشد. پس از کشتن هومبابا، با کشتی پر از تنه‌ی درخت برای قصرش و سرِ هومبابا به نشانه‌ی غنیمت روانه‌ی اوروک ‌شد. زمانی‌که او گاو نرِ بهشت را کشت، شاخ‌هایش را کند و از دیوار تالار قصر آویزان کرد. انکیدو، که به‌عنوان فردی وحشی خلق شده بود، بعد از رام شدن توسط شَمهَت، حتی خصومت بیشتری نسبت به حیاتِ وحش نشان داد. او اصرار کرد تا گیلگمش هومبابا را، که توسط گردباد کور شده بود و برای زنده‌ماندن التماس می‌کرد، بکُشد. شهروندان عادی اوروک، مثلاً کشاورزان و دامداران با حیوانات اهلی‌شده امرار معاش می‌کردند، و شکارچیان و دام‌گذاران از طریق اسارت و کشتن حیوانات وحشی‌‌ گذران زندگی می‌کردند. نگاهِ آنها نسبت به مابقی طبیعت، کاملاً با نگاهِ شکارگرـ گردآورندگان، که بخش اعظم ۵۰ میلیون جمعیت دنیا را تشکیل می‌دادند و پایگاه‌های اولیه‌ی تمدن را محاصره کرده‌ بودند، متفاوت است. در اسطوره‌، گیلگمش مفتخر است که دیوار مستحکمی اطراف اوروک ساخته ‌است که شهروندانش را از حیاتِ وحشِ اطراف جدا می‌سازد. باستان‌شناسان شهرهای محصور مانند اوروک را، سازه‌ای دفاعی در مقابل جنگ می‌دانستند، اگرچه روشن نیست که دشمن کیست. اخیراً، پژوهش‌گران، چنین دیوارهایی را بیشتر برای کنترل مردم در دولت-شهرهای اولیه می‌دانند تا دفع در برابر مهاجمین «بَربَر». آن‌گاه که اوتناپیشتیم گیلگمش را به‌سوی گیاهِ جوانی هدایت می‌کند، ماری آن‌را از او می‌دزدد (اگر مار لعنتی آن دوروبر نبود. الان گیلگمش دارای جوانی ابدی بود). وقتی توفان بزرگ آمد، این اوتناپیشتیم بود که با ساختن یک کشتی و سوار کردن یک جفت از هر حیوان، نسل آنها را نجات داد، یعنی تأکید بر برتری انسان.

۴. خاطرات کودکی: پژواکی از حماسه‌ی گیلگمش

شاید حالا وقتش باشد که نگاهی به فولکلور و داستان‌های خاورمیانه‌ی پیشامدرن بیندازیم و تداوم و تغییرات آن‌را از حماسه‌ی گیلگمش، نشان دهیم. چنین کاری اما، این نوشته را بسیار طولانی‌تر خواهد کرد. ازاین‌رو، من به اشاره‌ی گوشه‌ای از خاطرات کودکی‌ام بسنده می‌کنم. من در دهه‌ی 1330، در حاشیه‌ی تهرانِ نیم‌میلیون نفری، بزرگ شدم. نه همسایه‌ای داشتیم و نه از آبِ لوله‌کشی و برق و گرمایش مرکزی خبری بود. این، موجب شد تا من، پسربچه‌ی کنجکاوی که همبازی‌ نداشتم، بتوانم به کاوش در بیابان اطراف خانه بپردازم، از درختان بالا بروم و از میوه‌هایشان بخورم، حشرات را، که سرگرم فعالیت‌های روزمره‌شان بودند، دنبال کنم، نظاره‌گر پرندگان باشم و به آوازشان گوش فرادهم، به تغییرات فصول، ابرها، آفتاب، ماه، و ستارگان دقت کنم. تخیلاتم در شب به پرواز درمی‌آمدند، چه در شب‌های زمستان که از سرمای اتاق، لحاف را به‌خودم می‌پیچیدم و چه درشب‌های تابستان در رختخوابم در پشتِ‌بام، که به گنبد پرستاره خیره می‌شدم. مادر بزرگِ پدری‌ام که با ما زندگی می‌کرد، دوست ‌داشت شب‌ها برایم قصّه بگوید. برخی از این‌ها تصورات خیالی شبیه حماسه‌ی گیلگمش، با نگاه انسان‌محوری فرهنگ ایرانی بود. از زمره‌ی اولین ادیان توحیدی (تک‌خدایی) دین زرتشتی است که پنج‌هزار سال قبل از میلاد مسیح، در پارس (امپراتوری بزرگی که ایران امروزی کم‌وبیش بخش مرکزی آن بود) ظهور کرده بود. قهرمانان داستان‌های مادربزرگم، نه خدایان، که شاهزادگان و پادشاهان بودند و به‌جای خدایان رنگارنگ حماسه‌ی گیلگمش، یک خدای انتزاعی و غیرشخصی وجود داشت. در حالی‌که قدرتِ خدایانِ انسان‌گونه‌ی حماسه‌ی گیلگمش نماینده‌ی طبیعی دولت‌ها و قدرت‌ها بودند، خدای یکتا اما، نه‌تنها هیچ‌یک از خطاهای انسان یا خدایانِ انسان‌گونه را ندارد بلکه دانای مطلق، قادرِ مطلق و بی‌نهایت مهربان است. (من به‌عنوان یک کودک زود متوجه شدم که همه‌ی این ادعاها نادرست است وگرنه چرا باید این ‌همه فلاکت وجود داشته ‌باشد؟) ازاین‌رو، موجودات خیالی داستان‌های مادر بزرگم یعنی دیو، غول، جن، پری و سیمرغ دارای قدرتی بودند که یا آرزوی داشتن‌شان را داریم و یا از آنها می‌هراسیم. دیو، علی‌رغم هیکل درشت و سنگینش، قادر به پرواز است. جن یا پری هروقت اراده کنند می‌توانند پیدا و یا ناپیدا شوند. قهرمانانِ داستان ـ شاهزادگان یا شاهان ـ یا به‌دنبال باطل‌کردن طلسم ساحره‌ای بودند، یا به‌دنبال یافتن یک گنج، و یا در جست‌وجوی زن جوانی که زیبایی‌اش بی‌نظیر باشد. طبیعت که در حماسه‌ی گیلگمش کاملاً مشهود است در قصه‌های مادر بزرگ من نبود. به‌جای جنگلِ سروِ آزاد و طبیعت وحشی که اوروک را دربر گرفته بودند، در قصه‌های مادربزرگم، فضای سبز یا در قصر پادشاه بود که با دیوارهای بلند برای محافظت از او محصورشده‌ بود، و یا در قلعه‌های رؤیایی در آسمان (که معمولاً بالای ابرها قرار داشتند)، و یا درقصر شگفت‌انگیزی که قهرمان داستان آن‌را در قعر چاهی خشک در وسط بیابان پیدا می‌کرد.

بعضی از حکایت‌های مادربزرگم، حاکی از ترس خودش از مرگ بود (گرچه او در آن موقع باید در دهه‌ی چهارم عمرش می‌بود). مثلاً، او درباره‌ی شب‌ِ اولِ قبر و آن‌چه بعد از دفن شدن، رخ می‌دهد برایم می‌گفت، که این خیلی شبیه تجربه‌ی انکیدو در عالَمِ اموات بود که به خواب گیلگمش آمده بود (کرم‌ها گوشت تنش را می‌خوردند). هر دو داستان فرض را براین گذاشته‌اند که مرده مانند زنده‌ها می‌تواند ببیند و حس کند. اگرچه، حیوانات وحشی به‌ویژه شیر در داستان‌های مادربزرگ وجود داشت، ولی در ایران در آن زمان شیر نبود. بااین‌حال، پرچم شاهنشاهی دارای نقش شیر‌ نری بود که شمشیری در پنجه‌ی جلویی‌اش داشت، و یا نقوش کنده‌کاری‌شده‌ی شیران در حال جنگیدن با پادشاه در تخت ‌جمشید. البته، همه‌ی اینها خاطرات محوی از گذشته است. از هزاران سال پیش، شیر در منطقه وجود داشته ‌است، ولی در اثر افزایش جمعیت، شکار، و تخریب زیست‌بوم، نسل آنها منقرض شده‌ است.

در دهه‌ی ۱۳۳۰، تعداد اندکی پستاندار درشت‌اندامِ وحشی در ایران وجود داشت. حیواناتی هم که در شکارگاه شاه و برای تفریح او جمع کرده بودند وارداتی بودند. شکارگاه که فاصله‌ی زیادی با منزل ما نداشت با دیوار بلندی محصور شده ‌بود تا هم امنیت اعلی‌حضرت را تأمین کند و هم کار گیرانداختن و کشتن حیوانات را در گوشه‌ی دیوار برای او آسان‌تر کند. جای پای حماسه‌ی گیلگمش در یک مورد دیگر ادامه پیدا کرده بود. پس از انقلاب۱۳۵۷، فعالان جهاد سازندگی در نشریه‌ی خود گزارش دادند که شیوخ عرب در استان خوزستان، که خیلی از وارکایِ عراق، همان‌جایی که اوروک قرار داشت، دور نیست، هنوز «حقِ» همخوابگی با عروس در شبِ زفاف را برای خود محفوظ داشتند، که حدس می‌زنم این رسم امروزه دیگر اجرا نمی‌شود. در سال‌های اخیر هیجان زیادی در مورد یوزپلنگ و دو توله‌اش که در دشتِ کویر دیده شده بودند، به‌وجود آمده است. متأسفانه با تخریب سنگین زیست‌بوم، به‌دلیل افزایش جمعیت (از ۳۶میلیون در سال ۱۳۵۷به بیش از ۸۰ میلیون نفر ۴۰ سال بعد)، صنعتی‌شدن و آلودگی هوا و آب، و تشدید بحران‌های محیط‌ زیستی، آینده‌ی حیاتِ وحش در ایران را چنان تاریک کرده است که امکان تغییر اساسی این وضعیت بدون یک تحول اجتماعی ریشه‌ای وجود ندارد.

۵. از انسان‌محوری تا عصرِ انسان

با آغاز هزاره‌ی سوم، دانشمندان بیشتری هشدار داده‌اند که زمین وارد عصرِ انسان (آنتروپوسن) شده است. گرچه، علل و تاریخ آغاز عصر انسان از نظر تخصص‌های مختلف، متفاوت است، ولی همه‌ی آنها دغدغه‌ی مشترکی دارند، و آن این‌که، نظام زمین[21] چنان توسط بشر تغییر داده شده که بحران انقراض ششم را به‌وجود آورده است [۲]. بنابراین عصر انسان، یعنی سلطه‌ی فرهنگِ مرگباری بر طبیعت، که آینده‌ی بشر و بخش اعظم انواع، بستگی به تحول ریشه‌ای آن دارد.

چه باعث شده است که بشر از انسان‌محوری آغازینِ تمدن به عصرِ انسان برسد؟ پاسخ کوتاه، تعمیق بیگانگی از طبیعت است، که ناشی از تلاش سیری‌‌ناپذیری تمدن برای کنترل و سلطه‌ی‌ هرچه بیشتر بر طبیعت برای مصادره‌ی ثروت هرچه بیشتر از آن است (نیری، 2018). این خواست، محرک توسعه‌ی نیروهای تولیدی است، که غالباً نیروهای مخرب نیز هستند[۳]، یعنی توسعه‌ی فناوری و علوم، و همین‌طور روابط بوم‌شناختیِ اجتماعیِ تولید که شاملِ تحت سلطه گرفتن، ستم و استثمار اکثر بشریت، انواع اهلی‌شده‌ی حیاتِ‌ وحش می‌شود.

توسعه‌ی نیروهای تولید به‌عنوان بخشی از فرایند تاریخی منجر به پیدایش، تحکیم، و سلطه‌ی نهایی شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری شده است. فرایندی که در قرن شانزدهم بعد از فروپاشی فئودالیسم در اروپای غربی آغاز شد.

پیش از استقرار مدرنیته‌ی سرمایه‌داری، جوامع به‌طور عمده متکی به نیروی عضله‌ی انسان و حیوان برای کشت‌وکار بودند و روند تغییرات بسیار آهسته بود. لذا افزایش جمعیت به‌کندی صورت می‌گرفت و نحوه‌ی زندگی آن‌ها کم‌تر مخرب زیست‌بوم بود. هرگاه، شیوه‌ی تولید پیشین از نظر بوم‌شناختی به‌طور فاجعه‌آمیزی مخرب ‌بود، باعث فروپاشی تمدن موجود شده است مانند نخستین تمدن در سومر. با وجود این، گستره‌ی فاجعه از نظر جغرافیایی محدود بود. در کتابِ «اروپا و مردمِ بدون تاریخ» (۱۹۸۲اریک ولف یادآور می‌شود که در سال ۱۴۰۰ میلادی، هنوز اکثریت دنیا جزء تمدن نبود. در حقیقت، در سال ۱۰۰۰ میلادی، کم‌تر از ۱۵ درصد جهان در تمدن می‌زیست و دیگران را بَربَر می‌نامید. بربرها عبارت بودند از غذاجویان، دامداران، باغ‌داران، و کشاورزان خرده‌پا که معمولاً با روش‌های بدوی مانند بِبُرّ و بسوزان[22] کشاورزی می‌کردند، و هنوز با شکار و گردآوری بخشی از نیازشان را تأمین می‌کردند.

با پیدایش تدریجی اقتصاد جهانی سرمایه‌داری و گسترش مدرنیته، این همه تغییر کرد. درحالی که برای فلاسفه‌ی قرون وسطی، نظام طبیعت بخشی از نظم بزرگ‌تر الهی بود، انسان‌گراییِ عصرِ روشنگری مولود علوم تجربی فرانسیس بیکن، نیکولاس کوپرنیک، و گالیله، و بررسی‌های ریاضیاتی رنه دکارت، گاتفرید ویلهلم لایب‌نیتس، و آیزاک نیوتن بود. نیوتن انسان‌محوری فراگیری را ایجاد کرد که نه‌تنها طبیعت را در خدمت فرهنگ قرار داد بلکه حتی امکان استقلال جامعه از طبیعت را پذیرفت. این بیگانگیِ تقریباً کامل از طبیعت، نمادِ انسان‌محوریِ تمدنِ سرمایه‌داریِ صنعتی‌شده است که زیربنای مفاهیم غربی فلسفه، عقلانیت، و علوم تا به امروز بوده است[۴]. ویژگی دوران کنونی، جهان‌بینی اکومدرنیستی است که به پشتوانه‌‌ی شاخه‌های نوین علم و فناوری نظیر زیست‌شناسی ترکیبی،[23] علم مواد، مهندسی کره‌ی زمین[24] و هوش مصنوعی ظهور کرده است. تلاش برای «به استعمار درآوردن فضا»، به‌ویژه مریخ، همان‌طور که قبلاً در داستان‌های علمی - تخیلی مطرح شده، مورد توجه سرمایه‌داران ریسک‌‌پذیر قرار گرفته است. این نگاه توسط دانشمندی چون کارل ساگان، که مدعی است انسان موجودی چند سیاره‌ای ‌است، تبدیل به امری عادی شده است.

البته، گستره‌ی ایده و توسعه‌ی علمی و فنی، نهایتاً بستگی به پویایی شیوه‌ی تولید مسلط دارد. جایگزینی خدایان ادیان چندخدایی و خدای ادیان توحیدی با بازار سرمایه‌داری و تلاش برای کسب سود، یعنی تمدن سرمایه‌داری صنعتی انسان‌محور، انرژیِ لجام‌گسیخته‌ای را رها کرد که مارکس و انگلس جوان در فراخوان خود برای سوسیالیسم اجمالاً به آن اشاره کرده‌اند:

«ﺑﻮرژوازی، از ﻃﺮﻳﻖ رﺷﺪ ﺳﺮﻳﻊ همه‌ی اﺑﺰار ﺗﻮﻟﻴﺪ و از ﻃﺮﻳﻖ وﺳﺎﻳﻞ ﻓﻮق‌اﻟﻌﺎدﻩ ﺗﺴﻬﻴﻞ‌ﺷﺪﻩ‌ی ارﺗﺒﺎﻃﺎﺗﯽ، همه‌ی ﺟﻬﺎﻧﻴﺎن، ﺣﺘﯽ وﺣﺸﯽ ﺗﺮﻳﻦ ﻣﻠﻞ را، به‌سوی ﺣﺮﻳﻢ ﺗﻤﺪن ﺟﺬب ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ. ﻗﻴﻤﺖ ارزان ﮐﺎﻻهای ﺑﻮرژوازی ﺑﻪ‌ﻣﺜﺎﺑﻪ ﺗﻮپ‌های سنگینی است ﮐﻪ از ﻃﺮﻳﻖ ﺁن همه‌ی دﻳﻮارهای ﭼﻴﻦ درهم ﮐﻮﺑﻴﺪﻩ ﻣﯽ‌ﺷﻮد، ﮐﻪ به‌وﺳﻴﻠﻪ‌ی ﺁن ﻧﻔﺮت ﻓﻮق‌اﻟﻌﺎدﻩ ﺳﺮﺳﺨﺘﺎﻧﻪ‌ی وﺣﺸﻴﺎن ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺑﻴﮕﺎﻧﮕﺎن ﺳﺮ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﻓﺮود ﻣﯽ‌ﺁورد. ﺑﻮرژوازی همه‌ی ﻣﻠﻞ ﺟﻬﺎن را ﺑﻪ ﻗﻴﻤﺖ ﻣﺮگ و ﻧﻴﺴﺘﯽ ﻣﺠﺒﻮر ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ ﻃﺮﻳﻘﻪ‌ی ﺑﻮرژوایی ﺗﻮﻟﻴﺪ را ﭘﻴﺶ ﮔﻴﺮﻧﺪ؛ و ﺁﻧﺎن را ﻣﺠﺒﻮر ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺁﻧﭽﻪ را ﮐﻪ ﺑﻮرژوازی ﺗﻤﺪن ﻣﯽ‌ﻧﺎﻣﺪ، ﺑﭙﺬﻳﺮﻧﺪ؛ ﻳﻌﻨﯽ ﺗﺒﺪﻳﻞ ﺑﻪ ﺑﻮرژوا ﺑﺸﻮﻧﺪ. در ﻳﮏ ﮐﻼم، ﺑﻮرژوازی، ﺟﻬﺎﻧﯽ ﻣﯽ‌ﺳﺎزد ﺑﻪ ﺗﻘﻠﻴﺪ از ﺗﺼﻮﻳﺮی ﮐﻪ ﺧﻮد از ﺟﻬﺎن دارد.

 «ﺑﻮرژوازی، روﺳﺘﺎ را در ﺗﺴﻠﻂ ﺷﻬﺮها درﺁوردﻩ اﺳﺖ. ﺗﻮاﻧﺴﺘﻪ اﺳﺖ ﺷﻬﺮهای ﻋﻈﻴﻢ ﺑه‌ﭙﺎ ﮐﻨﺪ، ﺟﻤﻌﻴﺖ ﺷﻬﺮی را ﺑﻪ ﻧﺴﺒﺖ ﺟﻤﻌﻴﺖ روﺳﺘﺎ اﻓﺰاﻳﺶ دادﻩ، ﺑﺪﻳﻦ ﺗﺮﺗﻴﺐ، ﺑﺨﺶ معتناﺑﻬﯽ از ﺟﻤﻌﻴﺖ را از ﺑﻼهت زﻧﺪﮔﯽ روﺳﺘﺎیی ﻧﺠﺎت ﺑﺨﺸﻴﺪﻩ اﺳﺖ. ﺑﻪ همان‌گوﻧﻪ ﮐﻪ روﺳﺘﺎ را ﺗﺎﺑﻊ ﺷﻬﺮها ﮐﺮدﻩ، ﮐﺸﻮرهای وﺣﺸﯽ و ﻧﻴﻤﻪ‌وﺣﺸﯽ را ﺗﺎﺑﻊ ﮐﺸﻮرهای ﻣﺘﻤﺪن، ﻣﻠﻞ روﺳﺘﺎیی را ﺗﺎﺑﻊ ﻣﻠﻞ ﺑﻮرژوایی، ﺷﺮق را ﺗﺎﺑﻊ ﻏﺮب ﮐﺮدﻩ اﺳﺖ.

«ﺑﻮرژوازی، ﺑﻴﺶ از ﭘﻴﺶ، وﺿﻊ ﭘﺮاﮐﻨﺪﻩ‌ی ﺟﻤﻌﻴﺖ، ابزار ﺗﻮﻟﻴﺪ و ﻣﺎﻟﮑﻴﺖ را از ﺑﻴﻦ ﻣﯽ‌ﺑﺮد. ﺑﻮرژوازی ﺟﻤﻌﻴﺖ را ﻣﺘﺮاﮐﻢ ﮐﺮدﻩ، اﺑﺰار ﺗﻮﻟﻴﺪ را ﻣﺘﻤﺮﮐﺰ ﺳﺎﺧﺘﻪ، و ﻣﺎﻟﮑﻴﺖ را در دﺳﺖ ﻋﺪﻩ‌ای ﻣﺤﺪود ﺗﻤﺮﮐﺰ دادﻩ اﺳﺖ. ﻧﺘﻴﺠﻪ‌ی ﺿﺮوری اﻳﻨ‌ﮑﺎر ﺗﻤﺮﮐﺰﻳﺎﻓﺘﮕﯽ ﺳﻴﺎﺳﯽ اﺳﺖ. اﻳﺎﻟﺖ‌های ﻣﺴﺘﻘﻞ و ﻳﺎ اﻳﺎﻟﺖ‌های ﺑﻪ‌ﺳﺴﺘﯽ ﺑﻪ ﻳﮑﺪﻳﮕﺮ ﭘﻴﻮﺳﺘﻪ، ﺑﺎ ﻋﻼیق، ﻗﻮاﻧﻴﻦ، ﺣﮑﻮﻣﺖ‌ها و ﺿﻮاﺑﻂ ﻣﺎﻟﻴﺎﺗﯽ ﺟﺪاﮔﺎﻧﻪ، ﮔَﻞِ هم ﺷﺪﻩ در داﺧﻞ ﻣﻠﺖ واﺣﺪ، ﺣﮑﻮﻣﺖ واﺣﺪ، ﻗﺎﻧﻮن واﺣﺪ، ﻣﻨﺎﻓﻊ ﻃﺒﻘﺎﺗﯽ ﻣﻠﯽ واﺣﺪ، ﻣﺮزهای واﺣﺪ و ﺗﻌﺮﻓﻪ‌های ﮔﻤﺮﮐﯽ واﺣﺪ، اﺟﺘﻤﺎع ﮐﺮدﻩ‌اﻧﺪ»[۵] (مارکس و انگلس، ۱۸۴۸)

البته مارکس و انگلس تصور نمی‌کردند که چشم‌انداز سوسیالیستی‌شان تا این زمان در قرن بیست‌ویکم نیز محقق نخواهد شد و شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری در سطح جهانی توسعه یافته، و بحران‌های هم‌زمانِ اجتماعی و زیست‌بومی امروز را به‌وجود آورده که ممکن است به انقراض بشریت و اکثر انواع ختم شود.

شهر اوروک در اوج خود حداکثر ۸۰ هزار نفر جمعیت داشت. جمعیت انسانی زمین در آن زمان ۵۰ میلیون نفر تخمین زده می‌شود، که عمدتأ غذاجو بودند. در سال ۲۰۰۸، جمعیت جهان 6.7 میلیارد بود که به‌طور مساوی بین شهر و روستا تقسیم شده بود و تعداد شهرهای با جمعیتِ یک میلیون یا بیشتر به ۴۰۰ می‌رسید. در زمان نگارش این جستار، جممعیت جهان به 7.7 میلیارد افزایش یافته و پیش‌بینی می‌شود تا سال ۲۰۵۰ به ۱۰ میلیارد برسد. در حال حاضر ۴۶ کلان‌شهر و منطقه‌ی کلان‌شهری هریک با جمعیتی بین ۱۰ تا ۳۸ میلیون نفر در جهان وجود دارد. طبق گزارش بانک جهانی، تولید ناخالص جهانی[25] (GWP) به‌صورت اسمی حدود ۲۸/۷۸ تریلیون دلار آمریکا است، که تقریباً برابر ۵/۱۰۷ تریلیون دلار آمریکایی برحسب برابری قدرت خرید[26] (PPP) می‌شود. سرانه‌ی تولید ناخالص جهانی بر حسب برابری قدرت خرید در سال ۲۰۱۷ حدوداً معادل ۱۷۳۰۰ دلار آمریکا بود (ویکی‌پدیا).

«با هر معیاری که بررسی کنید- هزینه‌ی خانوار، تعداد مصرف‌کنندگان، میزان استخراج مواد خام - مصرف کالاها و خدمات در کشورهای صنعتی برای دهه‌ها دائماً افزایش داشته است، و در برخی کشورهای در‌حال‌توسعه نیز با سرعت در حال افزایش است.»(Worldwatch Institute, “The State of Consumption Today”)

براساس یک بررسی، اکنون «طبقه‌ی جمعیت مصرف‌کننده» بیش از ۱٫۷ میلیارد نفر است که تقریباً نصف آن در کشورهای درحال‌توسعه است. سبکِ زندگی و فرهنگ یکسانی که در قرن بیستم در اروپا، آمریکای شمالی، ژاپن، و چند کشور دیگر حاکم شده است، در قرن بیست‌ویکم دارد جهانی می‌شود. چین به‌تنهایی ۳۰۰ میلیون نفر به «طبقه‌ی متوسط» جهان افزوده است. هزینه‌های جهانیِ مصرفِ خانوار برای خرید کالا و خدمات در سال ۲۰۰۰، از مرز ۲۰ میلیارد دلار گذشت، که چهار برابر سال ۱۹۶۰ (با نرخ دلار ۱۹۹۵) بوده است. اگرچه مصرف بالای «طبقه‌ی مصرف‌کننده» چشم‌گیر است، ولی هنوز ۷۱% جمعیت جهان با روزی ۱۰ دلار یا کم‌تر زندگی می‌کنند. هرقدر هم نابرابری توزیع درآمد اصلاح شود، تا زمانی‌که این الگوی تولید و مصرف معکوس نشود، فروپاشی زیست‌بومی حتمی است.

اگر چه هنوز شکارگر ـ گردآورنده‌ها در بعضی جوامع ـ مانند اُکیَک[27] در کنیا، یا برخی از بومیان و مردمان تورز اِسترِیت آیلندرِز[28] استرالیا، و همچنین بسیاری از گروه‌های اینوویت[29] (بومیان قطب‌نشین آمریکای شمالی) وجود دارند ـ ولی در اوایل قرن بیست‌ویکم، شکارچی و گردآورندگی به‌عنوان سبکِ زندگی به‌صورت گسترده محو شده است، نگاه زیست‌بوم‌محوری هنوز در برخی فرهنگ‌ها و نیز در میان بخشی از آنان که با انسان‌محوریِ مدرن‌سازی سرمایه‌داری مقابله‌ می‌کنند، وجود دارد. تنها از طریق عشق واقعی به جهان طبیعی و شگفتی‌های آن است که می‌توان امید داشت که بشریت بتواند به ازخودبیگانگی گسترده از طبیعت فائق آمده و قدم در راه زدودن بیگانگی اجتماعی بگذارد تا شاید مانع انقراض بشریت شود. من این آینده‌ی بشریت و فرایند انقلابی که ما را به آنجا خواهد رساند را سوسیالیسم زیست‌بوم محورمی‌نامم. انقلابی که طی آن، مبارزه‌ی مردم کارگر علیه تمام مظاهر سیستم سرمایه‌داری صنعتی انسان‌محوری با ظهورانسانی جدید با فرهنگ سوسیالیستی زیست‌بوم‌محور همزمان خواهد شد. انسان جدید، دستاوردهای جنبی مثبت تمدن را که در هماهنگی با طبیعت است، برای پیشرفت بشر به‌کار خواهد گرفت.

۲۲ نوامبر ۲۰۱۸


تقدیم‌نامه:

 این جستار را در شبِ روز شکرگزاریِ[30] سال ۲۰۱۸ تمام کردم. یک‌سال قبل در چنین شبی، سانی[31] را از دست دادم. من او را کریسمس ۲۰۱۱ زیر درختچه‌ی توت سیاه در جاده‌ی داربی نزدیک محل زندگی‌ام پیدا کرده بودم. نمی‌دانستم چه‌قدر دوستش دارم تا این‌که از دستش دادم. می‌خواهم این نوشته را به یاد او تقدیم کنم. چگونه است که انسان می‌تواند دوستی عمیق‌تری را با گربه‌ای برقرار کند تا با یک همنوع. این وداع من با سانی است که یک‌سال قبل با تعدادی از عکس‌های او، نوشته شده است.



سپاس‌گزاری:   

 از جولی کالاهان که نسخه‌ی اولیه‌ی مقاله را برای اصلاح خطاهای گرامری خواند سپاسگزارم. خطاها و نظریاتی که دراین جا ارائه شده از خود من است. از پارسا عارفی برای برگردان این متن به فارسی سپاسگزارم.



یادداشت‌ها

[1] متن اصلی حماسه که برای این نوشتار استفاده کردم، ترجمه و تصاویری است از کوین اچ. دیکسون[32] (۲۰۱۸)، که تأکیدش بر« دنیای حسّی» در حماسه است، ضمن آن‌که «دقت ادبی» آن‌را حفظ کرده است.

[۲] اکنون انسان با سه خطر وجودی روبروست: تغییرات اقلیمی فاجعه‌آمیز، انقراض ششم، و احتمال هولوکاست هسته‌ای. همچنین مشخص شده که این خطرات وجودی در بحران‌های اجتماعی و محیط‌زیستی تنیده شده‌اند (Rockström, et.al. 2009; Stephen, et.al. 2015a, 2015b). در اوت ۲۰۱۶، حتی کارگروه آنتروپوسینِ کنگره‌ی بین‌المللی زمین‌شناسی، پیشنهادکرد دوران جدیدی از زمین ‌شناسی را اعلان کنیم، عصرِ انسان (آنتروپوسین) (Carrington, 2016). فرارسیدن عصرِ انسان یعنی پایان دوران هولوسین (Holocene)، دورانی که ۱۱,۳۰۰ سال پیش آغاز شد و زمینه‌ی جوی را برای «انقلاب کشاورزی» که بنیان تمدن امروزی است، فراهم کرد.

[۳] اشاره به چند مثال کفایت می‌کند:

  • طبق گزارش سال ۲۰۱۶ سازمان ملی آمارِ تفریحات مرتبط با صید، شکار و حیاتِ وحش، 35.8 میلیون ماهیگیر (با قلاب) و - 11.5 میلیون شکارچی در آمریکا، ۶۴۳ میلیون دلار صرف شکار و ماهیگیری کردند. شکار و ماهیگیری صنعت بزرگی است که در سال 2016 درآمد 8.1 میلیارد دلاری داشته‌ است.
  • - Bagger 293 با ارتقاع ۹۵ متر و طول ۲۲۰ متر، بزرگ‌ترین ماشین خاک‌برداری جهان است که می‌تواند روزی ۲۴۰هزار مترمکعب خاک را جابه‌جا کند. یعنی می‌تواند در یک روز زمین فوتبال آمریکایی را به عمق ۲۵ متر خاک‌برداری کند
  • - با 144 متر طول و ۱۴,۰۵۵ تن وزن، Annelies Ilena بزرگ‌ترین کشتی ماهیگیری اروپاست. این کشتی عظیم با 7هزار تن ظرفیت، می‌تواند هفته‌های متوالی ماهیگیری کند.
  • - عظیم‌ترین موتور دیزلی که در کانتینر اقیانوس‌پیما استفاده می‌شود، قادر است ۱۰۹هزار اسب بخار نیرو تولید کند.
  • - ماشین بزرگ و کامل قطع و برش درختان جنگلی به‌نام Ponsse Scorpion King

[4] هوریگان[33] نشان می‌دهد که چگون



حماسه‌ی گیلگمش که اولین نوشته‌ی ادبی بلند از کهن‌ترین تمدن بشری‌است، مجموعه‌ای منظوم، از حماسه‌های منطقه بین‌النهرین است، که در طی زمان سروده شده‌ و ماجراهای گیلگمش، حاکم اوروک۱ ، که ۲٫۶۰۰ سال قبل از مسیح می‌زیسته، را روایت می‌کند (یادداشت ۱). اوروک ۵٫۰۰۰ سال پیش، همان‌جایی‌ که شهر وارکا۲ در ۲٫۵۰ مایلی جنوب بغداد در عراق فعلی قرار دارد، واقع شده‌بود. لوح های که حماسه گیلگمش به خط میخی بر روی آن‌ها نگاشته شده‌است، آسیب دیده‌اند. از قرن نوزدهم، پژوهشگران با زحمت زیاد، قطعات این لوح‌ها را یافته، به هم چسبانده وبا رمزگشایی، داستان منسجم و یک دستی را تهیه کرده‌اند. [برای بحث مشروح آن، نگاه کنید به بخش « مقدمه» در نوشته‌ی زیولکوفسکی (۲۰۱۲ Ziolkowski)، و جورج (۲۰۰۳George )].

 

این حماسه، هم توجه اندیشمندان رشته‌های مختلف را بخود جلب کرده [مثلاً Maier  ،۱۹۹۷] و هم مورد نظر مردم قرار گرفته است. در این جستار از زاویه‌ی جدیدی، که مبتنی بر نظریه‌ام در مورد ظهور بیگانگی از طبیعت گذار از دوران غذا جوئی به کشاورزی است، حماسه گیلگمش را بررسی کرده‌ام. در این نظریه (برای بحث بیشتر نک .نیری ۲۰۲۱)، استدلال کرده‌ام که لازمه گذار از غذاجوئی به کشاورزی، که از۱۲٫۰۰۰ سال پیش شروع شده، بیگانگی انسان از طبیعت است که این امر منجر به جهان‌بینی انسان‌محور شده است. کشاورزی مستلزم اهلی‌سازی گیاهان و حیوانات و کنترل و سلطه بر طبیعت است و گذار به انسان‌محوری یک تحول تاریخی جهانی است زیرا نیاکان غذا‌جوی ما دیدگاه طبیعت‌ محور طی ۲۹۰٫۰۰۰ سال قبل داشته‌است ( که در بخش ۳ خواهم داد).

 

اگر استدلال من درست باشد، باید بتوانیم این گذار را در حماسه، اسطوره‌، و فولکلور تاریخ فرهنگی تمدن‌های اولیه و تحکیم انسان‌محوری در تمدن‌های بعدی مشاهده کنیم. حماسه گیلگمش یک نمونه ایده‌آل برای بررسی است. در بخش ۲، خلاصه‌ای از حماسه را بازگو خواهم کرد. در بخش ۳، رابطه‌ی فرهنگ و طبیعت در حماسه را بررسی خواهم کرد. در بخش ۴، فولکلورها وحکایت‌های مادر بزرگم در تهرانِ دهه‌ی ۱۳۳۰ در زمان کودکیم شنیدم را مرور و بحث خواهم کرد که چگونه هزاران سال تمدن موجب تعمیق انسان محوری شده‌است. با این همه، سلطه‌ی قطعی انسان‌محوری در فرهنگ بشر، با ظهور، تثبیت و توسعه تمدن سرمایه‌داری صنعتی و ریشه‌کن کردن تقریباً تمام جوامع غذا‌جو، صورت گرفته است. در بخش ۵ به اختصار توضیح خواهم داد چرا حیاتی است که ما جهان‌بینی زیست‌بوم‌محوری را احیا کنیم تا بتوانیم دنیا را نجات دهیم.

۲. خلاصه‌ی حماسه

گیلگمش، شخصیت اصلی حماسه، پادشاه اوروک، شهری در سومر ( وبعداً در بابِل) است. این شهر در شرق رود فرات فعلی و روی مسیرخشک شده‌ی قدیمی آن قرار داشت. اوروک نقش عمده‌ای در شهری‌سازی سومر در اواسط هزاره‌ی چهارم قبل از میلاد مسیح داشت. درزمان اعتلای آن، یعنی ۲۹۰۰ سال قبل از میلاد مسیح، اوروک با مساحت محصوری حدود ۶ کیلومترمربع و ۸۰۰۰۰ – ۵۰۰۰۰ جمعیت که در شهر واطراف آن زندگی می کردند ،  بزرگترین شهر جهان در آن زمان محسوب می‌شود.

 

گیلگمش، دوسوم خدا و یک سوم انسان است، که این ویژگی، او را داناترین و قوی‌ترین حاکم موجودات فناپذیر می‌کند. با این همه، او حاکم ستم گری است. او « حق همخوابگی با هر عروسی در شب زفاف » را برای خود قائل است و چنان بیرحمانه حکومت می کند که مردم اوروک برای رهایی از شرّ او به خدایان پناه می‌برند. آنو۳، خدای خدایان، استغاثه آنان را می‌شنود و آرورو۴ رب‌النوع باروری را فرا می‌خواند تا نیمه‌خدایی خلق کند تا بتواند گیلگمش را کنترل کند و صلح و آرامش به اوروک بیاورد. آرورو با استفاده از گِل، جنگاوری بنام اِنکیدو۵ خلق می کند و او را به میان حیوانات کوه و دشت می فرستد. انکیدو مانند سایر حیوانات زندگی می‌کند. با آنها می‌خورد و با آنها می‌نوشد. او همچنین موی دماغ و مانع شکارچیان و دام‌گذاران اوروکی می‌شود. یکی از همین شکارچیان شکایت به گیلگمش می‌برد و از او میخواهد تا از شر انکیدو خلاص شود. گیلگمش به شکارچی دستور می‌دهد تا فاحشه‌ی مقدس معبدشان را مامور کند تا انکیدو را از کوهسار خارج و به اوروک بیاورد. این مأموریت به «کاهنه‌ی فاحشه‌ای» بنام شَمهَت۶ داده می شود. او برهنه در مسیر تردد انکیدو روی علف‌ها دراز می‌کشد. انکیدو، همچون حیوانات، شمهت را بو می‌کشد و غریضه جنسی‌اش تحریک می‌شود و آنان یک هفته تمام هم‌بستر می‌شوند. بعد از آن، انکیدو رام‌ می‌شود. شمهت، با تکه پارچه‌ای از لباس خود، میان‌تنه‌ی انکیدو را می پوشاند و او را اغوا می‌کند تا در اوروک به جنگ گیلگمش برود.

از طرفی، گیلگمش دو بار خوابی آشفته می بیند، که مادرش، رب‌النوع نینسان۷، اینگونه تعبیر می کند که او بهترین دوست زندگی‌اش را پیدا خواهد کرد. وقتی انکیدو وارد اوروک می‌شود، به مصاف گیلگمش می‌رود.  هنگامی که گیلگمش برانکیدو چیره می شود او را در آغوش می گیرد و دوست صمیمی یک‌دیگر می‌شوند.

اندکی بعد، گیلگمش تصمیم می‌گیرد تا جنگل معروف سرو آزاد را فتح کرده و درختانش را برای شکوه و عظمت اوروک قطع کند. برای رسیدن به هدفش، او باید اول نگهبان جنگل که هیولایی بنام هومبابا۸ است را از سر راه بردارد. انکیدو تلاش می‌‌کند گیلگمش را از این‌کار منصرف کند، زیرا هومبابا نماینده‌ی انلیل۹ خدای زمین و باد است. اما بهر حال گیلگمش راهی سفر می شود. وقتی آنها به جنگل می‌رسند، پرندگان و حیوانات، هومبابا را خبر می‌کنند. جدال در می‌گیرد و هومبابا براحتی بر گیلگمش و انکیدو فائق می آید، ولی در آخرین لحظات، گیلگمش دست بدامن خدای خورشید، شَمَش10 می‌شود. او هشت باد چرخان می‌فرستد که هومبابا را کور می‌کنند. با استفاده از این فرصت، دو قهرمان داستان هومبابا را شکست می‌دهند. هومبابا امان می‌خواهد. ولی انکیدو اصرار می‌کند گیلگمش او را بکشد و او نیز چنان می‌کند. آنها با کِشتی‌ای پر از تنه‌ی درخت برای ساخت قصری برای گیلگمش و سربریده‌ی هومبابا به نشانه غنیمت، به اوروک برمی‌گردند.

 

سرمست از پیروزی، گیلگمش حس می‌کند که ایشتار11 الهه‌ی سکس و جنگ، به او علاقمند است. ولی گیلگمش او را پس می‌زند زیرا، هیچ‌ یک از معشوق‌های قبلی‌اش ، فرجام خوبی نداشته‌اند. ایشتار خشمگین و مترصد انتقام، دست بدامن آنو می‌شود تا گاوِ نرِ بهشت12 را در اختیارش بگذارد تا بتواند از او علیه گیلگمش استفاده کند. ولی گیلگمش و انکیدو گاوِ نرِ بهشت را می کشند و شاخش را بعنوان غنیمت به دیوار تالار قصر آویزان می‌کند. در همین زمان، خدایان سه‌گانه — آنو، اِنلیل و اِیا13 خدای آب — گردِ هم آمدند تا تصمیم بگیرند که برای انتقام خون هومبابا و گاونر بهشت، گیلگمش را بکشند یا اِنکیدو را. آنو می‌پرسد: «کدامیک سروها را کنده‌ است؟» گیلگمش اینکار را کرده ‌بود، ولی اِنلیل مداخله می کند و میگوید: « اِنکیدو باید بمیرد! نه گیلگمش ». شَمَش، خدای آفتاب، سعی می‌کند میانجی‌گری کند ولی کاری از پیش نمی‌برد. اِنکیدو بیمار می‌شود و خواب عجیبی می‌بیند. خوابش چنین آغاز می‌شود که او همه‌ی آنهایی را که باعث شده‌اند، تا زادگاه جنگلی‌اش را ترک کند و به اوروک بیاید، نفرین می‌کند. عاقبت او توسط آنزو14، عقابِ شیرسر، نزد اِرِش‌کیگال15 ملکه‌ی سرزمینِ مردگان برده می‌شود. وقتی‌ اِنکیدو چشم باز می‌کند، گیلگمش در کنارش نشسته و سعی می‌کند او را دلداری دهد.. ولی اِنکیدو می‌گوید: « در خوابم، بهشت می نالید و زمین می‌غرید و من بین آندو ایستاده بودم. و تو میدانی که تعبیر آن چیست.» بزودی اِنکیدو به خواب عمیقی فرو می رود  رنگ پوستش چون ملحفه‌ای سفید می شود و روز دوازدهم جان  می‌دهد.

 

بخش دوم حماسه در مورد سرگشتگی گیلگمش است که نمی‌تواند بعد از مرگ اِنکیدو آرامش یابد. او دستور می‌دهد تا مجسمه طلایی از انکیدو بسازند و در اوروک نصب کنند. او سپس برای کسب زندگی جاویدان، عازم سفر می شود. در این سفر، او با حیوانات وحشی و هیولاهای خارق‌العاده‌ای روبرو می‌شود. او تبدیل به انسانی سرکش می‌شود که تن‌پوشَش، پوست شیر است.

سرانجام، او با اوتناپیشتیم16 و همسرش روبرو می‌شود. اوتناپیشتیم با ساختن یک کشتی بزرگ و  انتقال انسان‌ها و حیوانات به آن، آنهارا از طوفان بزرگ  نجات داده‌ بود. بهمین دلیل،آنان تنها زوجی بودند که توسط اِنلیلِ،  خداگونه شده‌ بودند و زندگی جاودانه داشتند. گیلگمش از اوتناپیشتیم درخواست زندگی جاودانه می‌کند، چون او نتوانسته بود از طریق تحمل بیداری طولانی به زندگی جاودانه دست‌یابد. به اصرار همسرش، اوتناپیشتیم او را بسوی گیاه جوانی راهنمایی می‌کند. ولی ماری گیاه را خورده بود. گیلگمش بعنوان یک موجود فانی به اوروک بازمیگردد. در انتهای داستان، گیلگمش خواب می‌بیند که اِنکیدو برگشته تا به او درباره‌ی زندگی پس از مرگ بگوید. او با وحشت شدید از فناپذیری، سراسیمه از خواب می‌پَرَد. حماسه با این کلمات پایان می پذیرد: « او، کسی‌که همه چیز را دید، و دید که لوح نوشته‌اش کامل شد.»

 

۳. فرهنگ و طبیعت در حماسه گیلگمش

برخی از پژوهشگران بر این باورند که برگردان امروزی و حرفه‌ای حماسه، رنگ و لعاب دغدغه‌های امروز را گرفته‌است. حتی اگر چنین باشد، در مورد نکات کلیدی حماسه از جمله مطالبی که مربوط به ظهورانسان محوری و افول زیست بوم محوری است اتفاق نظر وجود دارد و توسط منابع دیگری نیز که درباره‌ی زندگی در تمدن سومری است تایید شده است؛ بویژه اگر ما نگاه دیرینه در مورد مترقی بودن تمدن را در راستای یافته‌های جدید اصلاح کنیم. (برای نمونه بارزی از این منظر نگاه کنید به مقدمه احمد شاملو به بر گردان وی از حماسه گیلگمش؛ نشر چشمه ۱۳۸۲).

 

طبیعت در سومر

تا همین اواخر، باستان‌شناسان وانسان‌شناسان که سعی داشتند بفهمند چرا برخی از شکارگرـ‌گردآورندگان، به کشاورزی روی آوردند تصور می‌کردند که ناحیه‌ی ًهلال حاصلخیزًدر آن زمان مانند امروز خشک و لم‌یزرع بوده است. لیکن در حماسه، متوجه می شویم که سومر سرزمین سرسبزی بوده و جنگل سرو و حیات وحش  بوده ‌است. پژوهش‌های اخیرفرضیه‌ی خشک بودن سومر و نظریه‌ای‌ که کشاورزی اولیه باعث « شکوفایی کویر شده است » را رد کرده است.(Scott، ۲۰۱۷، صص۵۵-۴۳)

 

 زیست‌بوم ‌محوریِ نیاکان غذا جوی ما

برای بحث در باره‌ی فرهنگ و طبیعت در حماسه گیلگمش، باید درکی از نگاه طبیعت‌محور اجداد غذاجوی خود داشته‌باشیم تا بتوانیم دلایل استمرار و تغییرات در تمدن‌های اولیه را، چنانچه در حماسه منعکس شده است، را دریابیم. من فکر نکنم بتوانم بهتر از گِرَاِم  بارکر17 باستان شناس دانشگاه کمبریج، که سالها در مورد مسأله‌ی کشاورزان اولیه، تحقیق کرده‌است، حق مطلب را ادا کنم. او می‌نویسد:.

« ....پژوهش‌های جدیدِ قوم‌شناسی بروشنی نشان می‌دهد که غالب غذاجویان درکشان از رابطه انسان و دنیای اطرافش، بسیار متفاوت از الگوی دکارتی ما بوده است. آنان، محیط زیست را خانه‌ای مقدس و لطیف می‌دانستند که موجودات گوناگونی در آغوشش زندگی می‌کنند.Ingold) ۱۹۹۶ ص ۱۲۸(. رابطه با طبیعت نیز همانند رابطه بین انسان‌ها،  مبتنی براصل مشارکت بود: طبیعت سرچشمه‌ی همه‌ی نعمت‌هاست، طبیعتی بخشنده .(Bird- David)( برد ۱۹۹۰,۱۹۹۳(بیشتر غذاجویان تفاوتی بین سرنوشت خود و سرنوشت دنیای اطراف خود قایل نبودند. آنها استعاره‌هایی چون زایش، مادری، و خویشاوندی در توصیف رابطه‌اشان با محیط‌زیست بکار می‌بردند. زمینی که برای زندگی کردن نیاز داشتند را، نه با دیوار و نرده کشیدن، کاری که کشاورزان میکنند، بلکه از طریق گذرگاه های آن مشخص می‌کردند. بنابراین زمین یک غذاجو، نشانه‌ی رابطه و تعلق خاطر او به آن بود و نه مالکیت‌ آن. راه‌ها و گذرگاه‌ها  هم نشان روند خود زندگی است:  ’نشانه‌ای است از اینکه شخص از کجا آمده و کجا بوده. Ingold(۱۹۹۶  ص ۱۲۸)

« برخلاف مفهوم طبیعت‌گرایی غربی، بیشتر غذا‌جویان، انیمیست و کمتر توتمی هستند.. آنها معتقدند که تمام پدیده‌های طبیعی و حتی خود جهان هستی دارای روح‌ و روان‌اند. در نگاه آنان، حیوانات نه تنها فرقی با انسان ندارند، بلکه آنها را نیز ’ شخص‘ می‌دانند.  سرزمینشان گنجینه‌ای است از ’ اشخاص‘، هریک با زبان، شعور، هوش، وجدان اخلاقی، و دانش، فارغ از اینکه در ظاهر انسان، حیوان، خزنده یا درخت باشند. به همین دلیل است‌که مردمان قبیله هیوارو18، بومیان شرق اکوادور و پرو، معتقدند که انسان‌ها، حیوانا‌ت، و درختان همگی’اشخاص‘ اند و به سبب هم‌ خونی و اجداد مشترک‌ با هم نسبت دارند.  ( Descola , ۱۹۹۶ ). غذاجویانِ انیمیست معمولاً کلماتی برای تفکیک بین مردم، حیوانات‌ و گیاهان و طبقه‌بندی آنها ندارند، ولی در عوض سیستم رده‌بندی مبتنی بر برابری، بجای سیستم سلسله‌مراتبی ما در رده‌بندی لینه‌ای دارند) ۱۹۹۶ (Howell  در نظام توتمی بومیان استرالیا، از طریق مراسم و مناسک خود، بر رابطه‌ی خطی بین انسان و غیرِ انسان تاکید می‌کنند. حیوانات رایج‌ترین توتم هستند، که هویت یا تمایز شخص یا گروه را مشخص می‌کنند، گرچه می‌توانند غذای مناسبی برای خوردن و یا فکرکردن باشند. آنها حیوانات را، برخلاف انیمیست ها، شریکِ اجتماعی خود نمی‌دانند.

 

« دنیای غذاجو سرشار از مفاهیم اخلاقی، عرفانی، و اسطوره‌ای است.(Carmichal et. Al., ۱۹۹۴). این دنیا، از طریق بازگویی اسطوره ها، که عموماً شامل انواع حیوانات در نقش انسان و تغییر شکل متناوب آنهاست، ساخته و بازسازی می‌شود. علاوه بر جهان موجود که انسان‌ها و حیوانات در آن ساکن‌اند، یک عالَمِ ماوراء‌ طبیعی نیز وجود دارد. در غالب جوامع غذاجو، شَمَن‌ها19 (جادوگر و حکیم قبیله) که رابط دنیای طبیعی و عالَمِ فرا‌ طبیعی‌اند، در حالت خلسه و نشئه گی به‌آن گذر می کنند و شعف بار در باره‌ی آن می‌ گویند. یکی از موجودات اسطوره غذاجویان، تریکستر20 است که بخشی خدا و بخشی قهرمانِ فرهنگی است، که از گذشته‌‌ای افسانه‌ا‌ی  به طرق از نظر اخلاقی مبهم، تغییر شکل می‌دهد.(  Gunter ۱۹۹۹ ص ۴۲۷(از آنجا که همه‌ی جهان در خود اوست، پس نابودی یک درخت یا حیوان قتل نیست بلکه یک تحول استیافتن غذا امری بدیهی‌است، که با حماسه‌هایی‌که به شکارگر می‌گوید قبل از کشتن حیوان و خوردن او، خود را آن حیوان فرض کند نیز تایید می‌شود. ’جهان هستی هوشمند، صدای آنها را خواهد شنید - مجموعه‌ای از موجودات هوشمند که، اگر با کلمات بی‌خردانه ( تمسخر، خودستایی، خودمانی بودن بی‌مورد، ناسزاگویی، و ....) رنجانده‌ شوند، معمولاً با امتناع جدی از خورده‌ شدن یا بیمارکردن و یا از طرق حشونت‌آمیز دیگر، انتقام می‌گیرد.  C.L.Martin, 1993)ص ۱۴) » Barker, 2006) صص۶۰-۵۹,همه تاکیدات در اصل است(

 

تداوم و تغییر

زیست‌بوم محوری

چند خدائیِ حاکم بر حماسه، بدون تردید پیامد انیمیسم مرسوم غذاجویان است که،در آن نیروها و حالات طبیعی، به صورت خدایانِ انسان‌نما در آمده‌اند. بنابراین، آنو نماد آسمان، انلیل مظهر زمین و باد، و اِیا (یا اِنکی) نماد آب اند. در این حماسه، آنو، انلیل و اِیا، خدایان سه‌گانه‌ای هستند که کارشان داوری و نظارت بر کار خدایان مرد و زن دیگر است. در این حماسه همچنین، هر کس می‌تواند خدای شخصی خود را برای هدایت و پشتیبانی داشته‌باشد. ممکن است فرض شود که گرایش روزافزون بشر به ربط دادن نیروها و حالات طبیعی به خدایان انسان‌گونه، نشانه‌ی رشد تدریجی انسان محوری در بطن جهان‌بینی فراگیر زیست‌بوم‌محوری باشد. این گرایش اما، در میان خدایان حماسه، بسیار کمتر از شهروندان اوروک است (در این باره بیشترخواهم گفت).

 

در حماسه‌ی گیلگمش، واقعیت و جادو درهم تنیده‌ شده‌اند. آینده، پیشگویی می‌شود، همانگونه که شَمهَت به ِانکیدو می‌گوید که وقتی آنان به اوروک برسند، چه خواهد شد.، وخواب‌ها نیز از پیش تعبیر می‌شوند، مثل دو خواب گیلگمش که قبل از آمدن انکیدو به اوروک، مادرش تعبیر کرده‌بود.

 

ما همچنین می‌دانیم که انکیدو از گِل ساخته ‌شد و در حیات‌وحش رها شد تا مانند انسانی رام نشده زندگی کند. او نه‌تنها بخشی از حیات‌وحش بود بلکه خود را عضوی از آن می‌دانست. بهمین خاطر حیوانات بدام افتاده را آزاد می‌کرد و شکارچیان را بیرون می‌راند. او از دوستان حیوانش در مقابل انسان متمدن محافظت می‌کرد. حتی خدایان نیز احساس می‌کردند که، با ساختن موجودات ماورأطبیعی، باید از طبیعت در مقابل انسان متمدن مراقبت کنند. انلیل، هومبابا را ساخت تا از جنگل سروآزاد و حیات وحش‌اش حفاظت کند. در تمام امور زندگی، هرکس می‌تواند دست بدامان خدایی بشود و کمک دریافت کند. بهمین دلیل، گیلگمش مجبور شد از شَمَش، پسر خدای خورشید، یاری بخواهد تا بتواند هامبابا را بکشد. بعداً اما، آنو، انلیل و اِیا، شورای خدایان اعظم براشفتند و تصمیم گرفتند که گیلگمش و انکیدو را بخاطر کشتن هومبابا و گاوِنرِ بهشت، تنبیه کنند.

انسان محوری درحال توسعه

علیرغم تداوم زیست‌بوم‌ محوریِ غذاجویان، نشانه‌های بارزی از جامعه طبقاتی و انسان‌محوری در حماسه مشهود است.:

·         طبقه‌بندی اجتماعی

در حماسه، اوروک یک جامعه‌ی طبقه‌بندی شده است. شهروندانش عبارتند از کشاورزان، گله‌داران، صنعتگران، تاجران، شکارچیان و دام‌گذاران ، که همه سرسپرده حاکم مطلق، یعنی گیلگمش هستند، که همه‌گونه آنها را استثمار می‌کند و حق هم‌بستری در شب زفاف با هرعروس باکره‌ای را برای خود محفوظ می‌دارد. این ستم و استثمار چنان مردم را به جان آورده بود که دست بدامان خدایان ‌شدند

 

·         مردسالاری

در حماسه، اوروک یک جامعه مردسالار است. برای اغوا و رام‌کردنِ انکیدویِ وحشی، گیلگمش پیشنهاد استفاده از یک « فاحشه مقدس» را می‌دهد. شمهَت، که می‌پذیرد انکیدو را با سکس اغواکند، درضمن یک کاهنه است و این نشانگر نقشِ اجتماعی دوگانه و متضاد اوست. بدیهی است در جامعه مردسالارِ اوروک، که در روابط خانوادگی شهروندان مشهود است، هر نقشی زن داشته‌باشد نقشی فرعی است. ایشتار بدنبال جلب توجه گیلگمش بود ولی او به یاد می‌آورد که ایشتار به معشوق‌های قبلی‌اش خیانت کرده است و این نشانه دیگری از نگاه مردسالارانه‌ در رابطه عاشقانه است.

 

·         دیدگاه‌های مذهبی و سلسله مراتب

اگرچه در حماسه، اشاره مستقیمی به وجود معبد در اوروک نشده است، ولی ما میدانیم که شَمهَت یک کاهنه است، پس باید معبدی نیز هنگام نوشتن این بخش از حماسه وجود داشته‌باشد(باستان شناسان وجود چنین.معبدی را تایید کرده اند). بعلاوه، در حماسه، دو موقعیت وجود دارد که زندگی پس از مرگ دغدغه‌ی قهرمان داستان می‌شود: یکی زمانی‌که انکیدو در بستر مرگ است و دیگری در دوازدهمین و آخرین کتیبه است، که تجربیاتِ پس از مرگِ انکیدو روایت می‌شود. در هر دو مورد، حیات پس از مرگ، در دنیای مُردگان بطرزی ناخوشایند تصویر شده‌است. برخی تفاسیر آخرین لوح را، بعنوان آخرین رؤیای گیلگمش، پس از ناامیدی از داشتن عمر جاویدان،می‌دانند.  زندگی پس از مرگ یکی از دغدغه‌های بشر از دوران نیاکانِ غذاجویِ ما بوده است.  به هرحال، با ظهورتمدن، تعبیرِ مذهبی زندگی پس از مرگ نهادینه شد و قشر روحانیت بوجود آمد تا زندگی مذهبی شهروندان را هدایت کنند.

طرز برخورد با طبیعت

نگاه گیلگمش به طبیعت با نگاه شکارچیان امروزی، به‌ویزه شکارچیانی که برای هیجان و خودنمایی شکار می‌کنند، کاملا شباهت دارد. گیلگمش تصمیم گرفت صرفاً برای هیجان و کسب افتخار، جنگل سرو را فتح کند و هومبابا، نگهبان آنرا بکشد. پس از کشتن هومبابا، با کشتی پر از تنه‌ی درخت برای قصرش و سرِ هومبابا به نشانه‌ی غنیمت روانه‌ی اوروک ‌شد. زمانی‌که او گاونرِ بهشت را کشت، شاخهایش را کند و از دیوار تالار قصر آویزان کرد. انکیدو، که بعنوان فردی وحشی خلق شده بود، بعد از رام شدن توسط شَمهَت، حتی خصومت بیشتری نسبت به حیاتِ وحش نشان داد. او اصرار کرد تا گیلگمش هومبابا را، که توسط گردباد کور شده بود و برای زنده‌ماندن التماس می‌کرد، بکُشد. شهروندان عادی اوروک، مثلاً کشاورزان و دامداران با حیوانات اهلی‌شده امرار معاش می‌کردند، و شکارچیان و دام‌گذاران از طریق اسارت و کشتن حیوانات وحشی گذران زندگی می‌کردند. نگاهِ آنها نسبت به مابقی طبیعت، کاملاً با نگاهِ شکارگرـ گردآورندگان، که بخش اعظم ۵۰ میلیون جمعیت دنیا را تشکیل می دادند و پایگاه‌های اولیه‌ی تمدن را محاصره کرده‌بودند، متفاوت است. در اسطوره‌، گیلگمش مفتخر است که دیوار مستحکمی اطراف اوروک ساخته‌است که شهروندانش را از حیاتِ وحشِ اطراف جدا می‌سازد. باستان‌شناسان شهرهای محصور مانند اوروک را، سازه‌ای دفاعی در مقابل جنگ می‌دانستند، اگرچه روشن نیست که دشمن کیست. اخیراً، پژوهش‌گران، چنین دیوارها را بیشتر برای کنترل مردم در دولت-شهرهای اولیه میدانند تا دفع در برابر مهاجمین « بَربَر ». آنگاه که اوتناپیشتیم گیلگمش را بسوی گیاهِ جوانی هدایت می‌کند، ماری آنرا از او می‌دزدد (اگر مار لعنتی آن دور و بر نبود. الان گیلگمش دارای جوانی ابدی بود). وقتی توفان بزرگ آمد، این اوتناپیشتیم بود که با ساختن یک کشتی و سوار کردن یک جفت از هر حیوان ،نسل آنها را نجات داد، یعنی تاکید بر برتری انسان.

 

۴. خاطرات کودکی: پژواکی از حماسه‌ی گیلگمش

شاید حالا وقتش باشد که نگاهی به فولکلور و داستان‌های خاورمیانه‌ی پیشا مدرن بیاندازیم و تداوم و تغییرات آنرا از حماسه‌ی گیگمش، نشان دهیم. چنین کاری اما، این نوشته را بسیار طولانی‌تر خواهد کرد. ازاینرو، من به اشاره‌ی گوشه‌ای از خاطرات کودکی‌ام بسنده می‌کنم. من در دهه‌ی 1330، در حاشیه‌ی تهرانِ نیم میلیون نفری، بزرگ شدم. نه همسایه‌ای داشتیم و نه از آبِ لوله‌کشی و برق و گرمایش مرکزی خبری بود. این، موجب شد تا من، پسربچه کنجکاوی که همبازی‌ نداشتم، بتوانم به کاوش در بیابان اطراف خانه بپردازم، از درختان بالا بروم و از میوه‌هایشان بخورم، حشرات را، که سرگرم فعالیت‌های روزمره اشان بودند، دنبال کنم، نظاره‌گر پرندگان باشم و به آوازشان گوش فرا دهم، به تغییرات فصول، ابرها، آفتاب، ماه، و ستارگان دقت کنم. تخیلاتم در شب به پرواز در میآمدند، چه در شب‌های زمستان که از سرمای اتاق، لحاف را بخودم می‌پیچیدم و چه درشب‌های تابستان در رختخوابم در پشتِ‌بام، که به گنبد پرستاره خیره می‌شدم. مادر بزرگِ پدری‌ام که با ما زندگی می‌کرد، دوست‌داشت شب‌ها برایم قصّه بگوید. برخی از اینها تصورات خیالی شبیه حماسه‌ی گیلگمش، با نگاه انسان‌محوری فرهنگ ایرانی بود. از زمره اولین ادیان توحیدی (تک ‌خدایی) دین زرتشتی است که ۵ هزار سال قبل از میلاد مسیح، در پارس (امپراتوری بزرگی که ایران امروزی کم و بیش بخش مرکزی آن بود) ظهور کرده بود. قهرمانان داستان‌های مادربزرگم، نه خدایان، که شاهزادگان و پادشاهان بودند و به جای خدایان رنگارنگ حماسه‌ی گیلگمش، یک خدای انتزاعی و غیرشخصی وجود داشت. درحالیکه قدرتِ خدایانِ انسان‌گونه‌ی حماسه‌ی گیلگمش نماینده‌ی طبیعی دولت‌ها و قدرت‌ها بودند، خدای یکتا اما، نه تنها هیچیک از خطاهای انسان یا خدایانِ انسان‌گونه را ندارد بلکه دانای مطلق، قادرِ مطلق و بینهایت مهربان است (من به عنوان یک کودک زود متوجه شدم که همه این ادعا ها نادرست است و گرنه چرا باید این ‌همه فلاکت وجود داشته‌باشد؟). از اینرو، موجودات خیالی داستان‌های مادر بزرگم یعنی دیو، غول، جن، پری و سیمرغ دارای قدرتی بودند که یا آرزوی داشتن‌اشان را داریم و یا از آنها می‌ هراسیم. دیو، علیرغم هیکل درشت و سنگینش، قادر به پرواز است. جن یا پری هروقت اراده کنند می توانند پیدا و یا ناپیدا شوند. قهرمانانِ داستان ـ شاهزادگان یا شاهان ـ یا بدنبال باطل‌کردن طلسم ساحره‌ای  بودند، یا بدنبال یافتن یک گنج، و یا در جستجوی زن جوانی که زیبایی‌اش بی‌نظیر باشد. دررابطه با طبیعت که در حماسه‌ی گیلگمش کاملاً مشهود است در قصه های مادر بزرگ من نبود. بجای جنگلِ سروِ آزاد و طبیعت وحشی که اوروک را دربر گرفته بودند، در قصه‌های مادربزرگم، فضای سبز یا در قصر پادشاه بود که با دیوارهای بلند برای محافظت از او محصورشده‌بود، و یا در قلعه‌های رویایی در آسمان (که معمولاً بالای ابرها قرار داشتند)، و یا درقصر شگفت‌انگیزی که قهرمان داستان آنرا در قعر چاهی خشک در وسط بیابان پیدا می‌کرد.

 

بعضی از حکایت‌های مادربزرگم، حاکی از ترس خودش از مرگ بود (گرچه او در آن موقع باید در دهه‌ی چهارم عمرش می‌بود). مثلاً، او در باره‌ی شب‌ِ اولِ قبر و آنچه بعد از دفن شدن، رخ می‌دهد برایم می‌گفت، که این خیلی شبیه تجربه‌ی انکیدو در عالَمِ اموات بود که به خواب گیلگمش آمده بود (کرم‌ها گوشت تنش را می‌خوردند). هر دو داستان فرض را براین گذاشته‌اند که مرده مانند زنده‌هامیتواند ببیند و حس کند. اگرچه، حیوانات وحشی بویژه شیر در داستان‌های مادربزرگ وجود داشت، ولی در ایران در آن زمان شیر نبود. با اینحال، پرچم شاهنشاهی دارای نقش شیر‌ نری بود که شمشیری در پنجه‌ی جلویی‌اش داشت، ویا نقوش کنده‌کاری‌شده‌ی شیران درحال جنگیدن با پادشاه در تخت‌جمشید. البته، همه‌ی اینها خاطرات محوی از گذشته است.. از هزاران سال پیش، شیر در منطقه وجود داشته‌است، ولی در اثر افزایش جمعیت، شکار، و تخریب زیست بوم، نسل آنها منقرض شده‌است.

در دهه‌ی ۱۳۳۰، تعداد اندکی پستاندار درشت‌اندامِ وحشی در ایران وجود داشت. حیواناتی هم که در شکارگاه شاه و برای تفریح اوجمع کرده بودند  وارداتی بودند. شکارگاه که فاصله زیادی با منزل ما نداشت با دیوار بلندی محصور شده‌بود تا هم امنیت اعلیحضرت را تامین کند و هم کار گیرانداختن و کشتن حیوانات را در گوشه‌ی دیوار برای او آسان‌تر کند. جای پای حماسه‌ی گیلگمش در یک مورد  دیگرادامه پیداکرده بود. پس از انقلاب۱۳۵۷،  فعالان جهاد سازندگی در نشریه خود گزارش دادند که شیوخ عرب در استان خوزستان، که خیلی از وارکایِ عراق، همان‌جایی که اوروک قرار داشت، دور نیست، هنوز ” حقِ“ همخوابگی با عروس در شبِ زفاف را برای خود محفوظ داشتند، که حدس می‌زنم این رسم امروزه دیگر اجرا نمی‌شود. در سال‌های اخیر هیجان زیادی در مورد یوزپلنگ و دو توله‌اش که در دشتِ کویر دیده شده بودند، بوجود آمده است. متأسفانه با تخریب سنگین زیست بوم، بدلیل افزایش جمعیت (از ۳۶میلیون در سال ۱۳۵۷به ۸۰ میلیون نفر ۴۰ سال بعد)، صنعتی شدن و آلودگی هوا و آب، و تشدید بحران‌های زیست محیطی، آینده حیاتِ وحش در ایران را چنان تاریک کرده است که امکان تغییر اساسی این وضعیت بدون یک تحول اجتماعی ریشه‌ای وجود ندارد.

 

۵. از انسان‌محوری تا عصرِ انسان

با آغاز هزاره سوم، دانشمندان بیشتری هشدار داده اند که زمین وارد عصرِ انسان (آنتروپوسین) شده است. گرچه، علل و تاریخ آغاز عصر انسان از نظر تخصص‌های مختلف، متفاوت است، ولی همه‌ی آنها دغدغه‌ی مشترکی دارند، و آن اینکه، نظام زمین21 چنان توسط بشر تغییر داده شده که  بحران انقراض ششم را بوجود آورده است. (یادداشت ۲). بنابراین عصر انسان، یعنی سلطه‌ی فرهنگِ مرگباری بر طبیعت، که آینده بشر و بخش اعظم انواع، بستگی به تحول ریشه‌ای آن دارد.

 

چه باعث شده است که بشر از انسان‌محوری آغازینِ تمدن به عصرِانسان برسد؟ پاسخ کوتاه، تعمیق بیگانگی از طبیعت است، که ناشی از تلاش سیری ‌ناپذیری تمدن برای کنترل و سلطه‌ هر چه بیشتر بر طبیعت برای مصادره ثروت هرچه بیشتر از آن است (نیّری، 2018). این خواست، محرک توسعه‌ی نیروهای تولیدی، که غالباً نیروهای مخرب نیز هستند، می‌باشد (یادداشت ۳)، یعنی توسعه فناوری وعلوم، وهمینطور روابط بوم‌شناختیِ اجتماعیِ تولید که شاملِ تحت سلطه گرفتن، ستم واستثمار اکثر بشریت، انواع اهلی شده  حیاتِ‌ وحش می‌شود.

 

توسعه نیروهای تولید به عنوان بخشی از فرایند تاریخی منجر به پیدایش، تحکیم، و سلطه‌ی نهایی شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری شده است. فرایندی که در قرن شانزدهم بعد از فروپاشی فئودالیزم در اروپای غربی آعاز شد.

 

پیش از استقرار مدرنیته‌ی سرمایه‌داری، جوامع بطور عمده متکی به نیروی عضله انسان و حیوان برای کشت و کار بودند و روند تغییرات بسیار آهسته بود. لذا افزایش جمعیت به کندی صورت می‌گرفت و نحوه زندگی آنها کمتر مخرب زیست بوم بود. هرگاه، شیوه‌ی تولید پیشین از نظر بوم‌شناختی بطور فاجععه آمیزی مخرب ‌بود، باعث فروپاشی تمدن موجود شده است مانند نخستین تمدن در سومر. با این وجود، گستره ای فاجعه از نظر جغرافیایی محدود بود. در کتابِ «اروپا و مردمِ بدون تاریخ» (۱۹۸۲اریک ولف یادآور می‌شود که در سال ۱۴۰۰میلادی، هنوز اکثریت دنیا جز تمدن نبود. در حقیقت، در سال ۱۰۰۰ میلادی، کمتر از ۱۵ درصد جهان در تمدن میزیست و دیگران را ” بَربَر “ می‌نامید. بربرها عبارت بودند از غذاجویان، دامداران، باغداران، و کشاورزان خرده‌پا که معمولاً با روش‌های بدوی مانند   بِبرُ  ّ و بسوزان22  کشاورزی می‌کردند، و هنوز با شکار و گردآوری بخشی از نیازشان را تأمین می‌کردند.

 

با پیدایش تدریجی اقتصاد جهانی سرمایه‌داری و گسترش مدرنیته، این همه تغیر کرد. درحالی که برای فلاسفه‌ی  قرون وسطی،نظام طبیعت  بخشی از نظم بزرگتر الهی بود، انسان‌گراییِ عصرِ روشنگری مولود علوم تجربی فرانسیس بیکن، نیکولاس کوپرنیک، و گالیله، و بررسی‌های ریاضیاتی رنه دکارت، گاتفرید ویلهلم لایبنیتس، و آیزاک نیوتن بود. نیوتن انسان محوری فراگیری را ایجاد کرد که نه تنها طبیعت را در خدمت فرهنگ قرار داد بلکه حتی امکان استقلال جامعه از طبیعت راپذیرفت. این بیگانگیِ تقریباً کامل از طبیعت، نمادِ انسان‌محوریِ تمدنِ سرمایه‌داریِ صنعتی شده است که زیربنای مفاهیم غربی فلسفه، عقلانیت، وعلوم تا به امروز بوده است (یادداشت ۴). ویژگی دوران کنونی، جهان‌بینی اکومدرنیستی است که به پشتوانه‌‌ی شاخه‌های نوین علم و فناوری نظیر زیست شناسی ترکیبی23، علم مواد، مهندسی  کره زمین24 و هوش مصنوعی ظهور کرده است. تلاش برای « به استعمار درآوردن فضا »، به ویژه مریخ، همانطور که قبلاً در داستان‌های علمی ـ تخیلی مطرح شده، مورد توجه سرمایه‌داران ریسک ‌پذیر قرار گرفته است. این نگاه با توسط دانشمندی چون کارل ساگان، که مدعی است انسان موجودی چند سیاره‌ای ‌است، تبدیل به امری عادی شده است.

البته، گستره‌ی ایده و توسعه‌ی علمی و فنی، نهایتاً بستگی به پویایی شیوه‌ی تولید مسلط دارد. جایگزینی خدایان ادیان چندخدایی و خدای ادیان توحیدی با بازار سرمایه‌داری و تلاش برای کسب سود، یعنی تمدن سرمایه‌داری صنعتی انسان‌محور، انرژیِ لجام گسیخته‌ای را رها کرد که مارکس و انگلس جوان در فراخوان خود برای سوسیالیسم اجمالاً به آن اشاره کرده اند:

 

«ﺑﻮرژوازی، از ﻃﺮﻳﻖ رﺷﺪ ﺳﺮﻳﻊ همه‌ی اﺑﺰار ﺗﻮﻟﻴﺪ و از ﻃﺮﻳﻖ وﺳﺎﻳﻞ ﻓﻮق اﻟﻌﺎدﻩ ﺗﺴﻬﻴﻞ ﺷﺪﻩ‌ی ارﺗﺒﺎﻃﺎﺗﯽ، همه‌ی ﺟﻬﺎﻧﻴﺎن، ﺣﺘﯽ وﺣﺸﯽ ﺗﺮﻳﻦ ﻣﻠﻞ را، ﺑﺴﻮی ﺣﺮﻳﻢ ﺗﻤﺪن ﺟﺬب ﻣﯽ ﮐﻨﺪ. ﻗﻴﻤﺖ ارزان ﮐﺎﻻهای ﺑﻮرژوازی ﺑﻪ ﻣﺜﺎﺑﻪ ﺗﻮپ هﺎی ﺳ ﻨﮕﻴﻨﯽ اﺳ ﺖ ﮐﻪ از ﻃﺮﻳﻖ ﺁن همه‌ی دﻳﻮارهای ﭼﻴﻦ در هم ﮐﻮﺑﻴﺪﻩ ﻣﯽ ﺷﻮد، ﮐﻪ ﺑﻮﺳﻴﻠﻪ ی ﺁن ﻧﻔﺮت ﻓﻮق اﻟﻌﺎدﻩ ﺳﺮﺳﺨﺘﺎﻧﻪ ی وﺣﺸﻴﺎن ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺑﻴﮕﺎﻧﮕﺎن ﺳﺮ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﻓﺮود ﻣﯽ ﺁورد. ﺑﻮرژوازی همه‌ی ﻣﻠﻞ ﺟﻬﺎن را ﺑﻪ ﻗﻴﻤﺖ ﻣﺮگ و ﻧﻴﺴﺘﯽ ﻣﺠﺒﻮر ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻃﺮﻳﻘﻪ ی ﺑﻮرژواﺋﯽ ﺗﻮﻟﻴﺪ را ﭘﻴﺶ ﮔﻴﺮﻧﺪ؛ و ﺁﻧﺎن را ﻣﺠﺒﻮر ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺁﻧﭽﻪ را ﮐﻪ ﺑﻮرژوازی ﺗﻤﺪن ﻣﯽ ﻧﺎﻣﺪ، ﺑﭙﺬﻳﺮﻧﺪ؛ ﻳﻌﻨﯽ ﺗﺒﺪﻳﻞ ﺑﻪ ﺑﻮرژوا ﺑﺸﻮﻧﺪ. در ﻳﮏ ﮐﻼم، ﺑﻮرژوازی،ﺟﻬﺎﻧﯽ ﻣﯽ ﺳﺎزد ﺑﻪ ﺗﻘﻠﻴﺪ از ﺗﺼﻮﻳﺮی ﮐﻪ ﺧﻮد از ﺟﻬﺎن دارد.

 «ﺑﻮرژوازی، روﺳﺘﺎ را در ﺗﺴﻠﻂ ﺷﻬﺮها در ﺁوردﻩ اﺳﺖ. ﺗﻮاﻧﺴﺘﻪ اﺳﺖ ﺷﻬﺮهای ﻋﻈﻴﻢ ﺑﭙﺎ ﮐﻨﺪ، ﺟﻤﻌﻴﺖ ﺷﻬﺮی را ﺑﻪ ﻧﺴﺒﺖ ﺟﻤﻌﻴﺖ روﺳﺘﺎ اﻓﺰاﻳﺶ دادﻩ، ﺑﺪﻳﻦ ﺗﺮﺗﻴﺐ، ﺑﺨﺶ ﻣﺘﻨﺎﺑﻬﯽ از ﺟﻤﻌﻴﺖ را از ﺑﻼهت زﻧﺪﮔﯽ روﺳﺘﺎﺋﯽ ﻧﺠﺎت ﺑﺨﺸﻴﺪﻩ اﺳﺖ. ﺑﻪ هماﻧﮕﻮﻧﻪ ﮐﻪ روﺳﺘﺎ را ﺗﺎﺑﻊ ﺷﻬﺮها ﮐﺮدﻩ، ﮐﺸﻮرهای وﺣﺸﯽ و ﻧﻴﻤﻪ وﺣﺸﯽ را ﺗﺎﺑﻊ ﮐﺸﻮرهای ﻣﺘﻤﺪن، ﻣﻠﻞ روﺳﺘﺎﺋﯽ را ﺗﺎﺑﻊ ﻣﻠﻞ ﺑﻮرژواﺋﯽ، ﺷﺮق را ﺗﺎﺑﻊ ﻏﺮب ﮐﺮدﻩ اﺳﺖ.

 

«ﺑﻮرژوازی، ﺑﻴﺶ از ﭘﻴﺶ، وﺿﻊ ﭘﺮاﮐﻨﺪﻩ ی ﺟﻤﻌﻴﺖ، ابزار ﺗﻮﻟﻴﺪ و ﻣﺎﻟﮑﻴﺖ را از ﺑﻴﻦ ﻣﯽ ﺑﺮد. ﺑﻮرژوازی ﺟﻤﻌﻴﺖ را ﻣﺘﺮاﮐﻢ ﮐﺮدﻩ، اﺑﺰار ﺗﻮﻟﻴﺪ را ﻣﺘﻤﺮﮐﺰ ﺳﺎﺧﺘﻪ، و ﻣﺎﻟﮑﻴﺖ را در دﺳﺖ ﻋﺪﻩ ای ﻣﺤﺪود ﺗﻤﺮﮐﺰ دادﻩ اﺳﺖ. ﻧﺘﻴﺠﻪ ی ﺿﺮوری اﻳﻨﮑﺎر ﺗﻤﺮﮐﺰ ﻳﺎﻓﺘﮕﯽ ﺳﻴﺎﺳﯽ اﺳﺖ. اﻳﺎﻟﺖ های ﻣﺴﺘﻘﻞ و ﻳﺎ اﻳﺎﻟﺖ های ﺑﻪ ﺳﺴﺘﯽ ﺑﻪ ﻳﮑﺪﻳﮕﺮ ﭘﻴﻮﺳﺘﻪ، ﺑﺎ ﻋﻼﺋﻖ، ﻗﻮاﻧﻴﻦ، ﺣﮑﻮﻣﺖ ها و ﺿﻮاﺑﻂ ﻣﺎﻟﻴﺎﺗﯽ ﺟﺪاﮔﺎﻧﻪ، ﮔَﻞ هم ﺷﺪﻩ در داﺧﻞ ﻣﻠﺖ واﺣﺪ، ﺣﮑﻮﻣﺖ واﺣﺪ، ﻗﺎﻧﻮن واﺣﺪ، ﻣﻨﺎﻓﻊ ﻃﺒﻘﺎﺗﯽ ﻣﻠﯽ واﺣﺪ، ﻣﺮزهای واﺣﺪ و ﺗﻌﺮﻓﻪ های ﮔﻤﺮﮐﯽ واﺣﺪ، اﺟﺘﻤﺎع ﮐﺮدﻩ اﻧﺪ» (یادداشت ۵) (مارکس و انگلس، ۱۸۴۸)

 

البته مارکس و انگلس تصور نمی‌کردند که چشم‌انداز سوسیالیستی‌اشان تا این زمان در قرن بیست و یکم نیز محقق نخواهد شد و شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری در سطح جهانی توسعه یافته، و بحران‌های هم‌زمانِ اجتماعی و زیست‌ بومی امروز را بوجود آورده که ممکن است به انقراض بشریت و اکثر انواع ختم شود.

شهر اوروک در اوج خود حداکثر ۸۰۰۰۰ نفر جمعیت داشت.  جمعیت انسانی زمین در آن زمان ۵۰ میلیون نفر تخمین زده می‌شود، که عمدتأ غذاجو بودند. در سال ۲۰۰۸، جمعیت جهان ۷/۶ میلیارد بود که بطور مساوی بین شهر و روستا تقسیم شده بود و تعداد شهرهای با جمعیتِ یک میلیون یا بیشتر به ۴۰۰ می‌رسید. در زمان نگارش این جستار، جممعیت جهان به ۷/۷ میلیارد افزایش یافته و پیش‌بینی می‌شود تا سال ۲۰۵۰ به ۱۰ میلیارد برسد. در حال حاضر ۴۶ کلان‌شهر و منطقه‌ی کلان‌شهری هریک با جمعیتی بین ۱۰ تا ۳۸ میلیون نفر در جهان وجود دارد. طبق گزارش بانک جهانی، تولید ناخالص جهانی25 (GWP) بصورت اسمی حدود ۲۸/۷۸ تریلیون دلار آمریکا است، که تقریباً برابر۵/۱۰۷  تریلیون دلار آمریکایی بر حسب برابری قدرت خرید26 (PPP) می‌شود.  سرانه‌ی تولید ناخالص جهانی بر حسب برابری قدرت خرید در سال ۲۰۱۷ حدوداً معادل ۱۷۳۰۰ دلار آمریکایی بود(ویکیپدیا).

« با هر معیاری که بررسی کنید- هزینه‌ی خانوار، تعداد مصرف‌کنندگان، میزان استخراج مواد خام- مصرف کالاها و خدمات در کشورهای صنعتی برای دهه‌ها دائماً افزایش داشته است، و در برخی کشورهای در حال توسعه نیز با سرعت در حال افزایش است. »Worldwatch Institute, The State of Consumption Today”)  (

براساس یک بررسی، اکنون «طبقه جمعیت مصرف کننده» بیش از ۱٫۷ میلیارد نفر است که تقریباً نصف آن در کشورهای در حال توسعه است. سبکِ زندگی و فرهنگ یکسانی که در قرن بیستم در اروپا، آمریکای شمالی، ژاپن، و چند کشور دیگر حاکم شده است، در قرن بیست ویکم دارد جهانی می‌شود. چین به تنهایی ۳۰۰ میلیون نفر به « طبقه متوسط» جهان افزوده است. هزینه‌های جهانیِ مصرفِ خانوار برای خرید کالا و خدمات در سال ۲۰۰۰، از مرز ۲۰ میلیارد دلار گذشت، که چهار برابر سال ۱۹۶۰(با نرخ دلار۱۹۹۵) بوده است. اگرچه مصرف بالای «طبقه‌ی مصرف‌کننده» چشم‌گیر است، ولی هنوز ۷۱%  جمعیت جهان با روزی ۱۰ دلار یا کمتر زندگی می‌کنند. هر قدر هم نابرابری توزیع درآمد اصلاح شود، تا زمانی‌که این الگوی تولید و مصرف معکوس نشود، فروپاشی زیست‌بومی حتمی است.

 

اگر چه هنوز شکارگر ـ گردآورنده ها در بعضی جوامع ـ مانند اُکیَک۲7  در کنیا، یا برخی از بومیان و مردمان تورز اِسترِیت آیلندرِز28  استرالیا، و همچنین بسیاری از گروه‌های اینوویت29 (بومیان قطب نشین آمریکای شمالی) وجود دارند ـ ولی در اوایل قرن بیست و یکم، شکارچی و گردآورندگی به عنوان سبکِ زندگی بصورت گسترده محو شده است، نگاه زیست‌بوم‌محوری هنوز در برخی فرهنگ‌ها و نیز در میان بخشی از آنان که با انسان‌محوریِ مدرن‌سازی سرمایه‌داری مقابله‌ می‌کنند، وجود دارد.  تنها از طریق عشق واقعی به جهان طبیعی و شگفتی‌های آن است که می توان امید داشت که بشریت بتواند به ازخودبیگانگی گسترده از طبیعت فائق آمده و قدم در راه زدودن بیگانگی اجتماعی بگذارد تا شاید مانع انقراض بشریت شود. من این آینده بشریت و فرایند انقلابی که ما را به آنجا خواهد رساند را سوسیالیسم زیست بوم محورمی‌نامم. انقلابی که طی آن، مبارزه مردم کارگر علیه تمام مظاهر سیستم سرمایه‌داری صنعتی انسان‌محوری با ظهورانسانی جدید با فرهنگ سوسیالیستی زیست‌بوم محور همزمان خواهد شد. انسان جدید، دستاوردهای جنبی مثبت تمدن را که در هماهنگی با طبیعت است، برای پیشرفت بشر بکار خواهد گرفت.

 

 

 

تقدیم‌نامه:

 این جستار را در شبِ روزشکرگزاریِ30  سال ۲۰۱۸ تمام کردم. یکسال قبل در چنین شبی،  سانی31  را از دست دادم.  من او را کریستمس ۲۰۱۱ زیر درختچه‌ی توت سیاه در جاده داربی نزدیک محل زندگی‌ام پیدا کرده بودم. نمی‌دانستم چقدر دوستش دارم تا اینکه از دستش دادم. می‌خواهم این نوشته را به یاد او تقدیم کنم. چگونه است که انسان می تواند دوستی عمیق‌تری را با گربه‌ای برقرار کند تا با یک همنوع. این وداع من با سانی است که یک‌سال قبل با تعدادی از عکس‌های او، نوشته شده است.

 

سپاسگزاری:

 از جولی کالاهان که نسخه اولیه‌ی مقاله به انگلیسی  را برای اصلاح خطاهای گرامری خواند سپاسگزارم. خطاها و نظریاتی که دراین نوشته از من است. از دوستم  پارسا عارفی برای برگردان این متن سپاسگزارم.

 

یادداشت‌ها:

۱. متن اصلی حماسه که برای این نوشتار استفاده کردم، ترجمه و تصاویری است از کوین اچ. دیکسون32 (۲۰۱۸)، که تاکیدش بر« دنیای حسّی» در حماسه است، ضمن آنکه « دقت ادبی» آنرا حفظ کرده است.

۲. اکنون انسان با سه خطر وجودی روبروست: تغییرات اقلیمی فاجعه‌آمیز، انقراض ششم، و احتمال هولوکاست هسته‌ای. همچنین مشخص شده که این خطرات وجودی در بحران‌های اجتماعی و زیست محیطی تنیده شده‌اند (Rockström, et.al. 2009; Stephen, et.al. 2015a, 2015b). در اوت ۲۰۱۶، حتی گروه کاریِ آنتروپوسینِ کنگره بین‌المللی زمین شناسی، پیشنهادکرد دوران جدیدی از زمین ‌شناسی را اعلان کنیم، د عصرِ انسان (آنتروپوسین) (Carrington, 2016). فرارسیدن عصرِ انسان یعنی پایان دوران هولوسین (Holocene)، دورانی که ۱۱,۳۰۰ سال پیش آغاز شد و زمینه جوی را برای «انقلاب کشاورزی» که بنیان تمدن امروزی است، فراهم کرد.

۳. اشاره به چند مثال کفایت می‌کند:

·         طبق گزارش سال ۲۰۱۶ سازمان ملی آمارِ تفریحات مرتبط با صید، شکار و حیاتِ وحش، 8/35 میلیون ماهیگیر(با قلاب) و  5/11 میلیون شکارچی در آمریکا، ۶۴۳ میلیون دلار صرف شکار و ماهیگیری کردند. شکار و ماهیگیری صنعت بزرگی است که در سال 2016 درآمد 1/8 میلیارد دلاری داشته‌است. 

 

·         Bagger 293 با ارتقاع ۹۵ متر و طول ۲۲۰ متر، بزرگترین ماشین خاکبرداری جهان است که می‌تواند روزی ۲۴۰٫۰۰۰ مترمکعب خاک را جابجا کند. یعنی می‌تواند در یک روز زمین فوتبال آمریکایی را به عمق ۲۵ متر خاکبرداری کند

·         با 144 متر طول و ۱۴,۰۵۵ تن وزن، Annelies Ilena بزرگترین کشتی ماهیگیری اروپاست. این کشتی عظیم با ۷,۰۰۰ تن ظرفیت، می تواند هفته‌های متوالی ماهیگیری کند.

·         عظیم‌ترین موتور دیزلی که در کانتینر اقیانوس پیما استفاده می‌شود، قادر است ۱۰۹٫۰۰۰اسب بخار نیرو تولید کند

·         ماشین بزرگ و کامل قطع و برش درختان جنگلی بنام Ponsse Scorpion King

۴.  هوریگان33 نشان می‌دهد که چگونه فیلسوفان قرن ۱۷ و ۱۸ برای استقلال فرهنگ از طبیعت استدلال می‌کردند. توماس هابز34 معتقد بود که ««حالت طبیعت» همان « شرایط طبیعی بشر» است که از «صنعت، فرهنگ، ناوبری، زمان، هنر، و جامعه.تهی است و از همه بدتر «حالت طبیعت» یعنی ترس مداوم و خطر مرگ خشونت بار است و زندگی بشرهمراه با تنهایی، فقر، مشقت‌ و خشونت است و عمرکوتاه »(Hobbs, Leviathan, 1615, chapter XIII). « جان لاک نیز  حالت طبیعت و قرارداد اجتماعی را به عنوان ابزار تحلیل برای تعیین قوانین اولیّه تعهد سیاسی بکار برد.» (ص ۳ Horigan, 1988,)      « بنابراین، هدف مهم و اصلی اتحاد مردم تحت  یک حکومت در جمهوری دموکراتیک برای حفظ دارایی‌ایشان است: که با توجه به حالت طبیعت به خیلی چیزها نیاز دارند».

« برای روسو، گذار از طبیعت به فرهنگ، وسیله ای است برای فهم طبیعت واقعی انسان. کاندیلاک در جُستاری در باره‌ی ریشه‌های دانش بشر، با استفاده از تضاد بین طبیعت و فرهنگ و انسان و حیوان نشان داد که حوزه‌ی اجتماع شاخه ویژه‌ای را برای مطالعه علوم انسانی مشخص می‌کند.  منظوراز مفهوم حالت طبیعت نه یک وضعیت تاریخی واقعی،  بلکه حالتی فرضی است، ابزاری فلسفی که برای تعیین ویژگی‌های انسان استفاده می‌شود.» (Horigan, ,1988, ص ۳»

دکارت طرفدار الویت اندیشه بر ماده و دوگانگی فرهنگ و طبیعت بود. نزد او جهان مادی ماشینی بود که از قوانین مکانیک پیروی مکرد که خود توسط قدرت تفکر انسان داسته شده اند. این نگاه نه تنها فرهنگ و طبیعت را از هم جدا میکند، بلکه اولی را مقدم میداند. دکارت تردیدی نداشت که بشر بر حیوان غیرانسان جزئی از بخش مکانیکی جهان و فاقد عاملیت است. « این نظر که کنترل انسان بر حیوانات (ازجمله هم  مرد و هم زن)، بخش جدایی ناپذیر از ایدئولوژی فراگیر تصاحب و سلطه بر طبیعت است، که ریشه‌هایش در عمق سنّت تفکر غربی است.» ( ص ۱ Ingold, 1994, )

هوریگان می‌نویسد: « این مفاهیم، یعنی برتری فرهنگ بر طبیعت و انسان بر حیوان، از عصر روشنگری بر علوم انسانی امروز مسلط است و هنوز بخش محوری نظریه‌های اجتماعی جدید را تشکیل می‌دهند.») Horigan, 1988، صص۴ و۳)

۵. مارکس و انگلس روشنفکران سوسیالیست انقلابی تاریخی و بسیار نخبه بودند. عقایدی که اینجا از آنها در باره‌ی  «تمدن»، « توحش»، « ملل وحشی»، و عقب افتادگی روستا نقل شد، اساساً ناشی از پذیرش بی چون و چرای بخشی از تفکر روشنفکری بورژوازی اروپای غربی آن دوران است، که بعدها بدرستی « اروپا محوری» نامیده شد. مارکس و انگلس، بدلیل هوشمندی و تفکر انتقادی‌، عقایدشان تکامل پیدا کرد و برخی از آنچه اینجا مطرح شد را اصلاح کردند هر چند بدون بحث ریشه‌ای  در مورد مشکلات ناشی از چنین تفکری. بنابراین، بخشی از جنبش سوسیالیستی برای مدت‌ها، اروپا محور باقی ماند. انقلابات  ۱۹۱۷روسیه و همچنین بعضی از رهبران آن یک گسست بنیادی با این تفکررا ایجاد کردند. چرخش انقلاب جهانی به حاشیه سرمایه‌داری جهانی، نیز باعث اصلاح برخی  از این مفاهیم شد. لیکن رویکرد به مدرنیزم تقریباً غیر انتقادی باقی ماند،. بهرحال، مباحث مربوط به دیدگاه‌های مارکس و انگلس و جنبش‌های سوسیالیستی بعد از آنها، گرچه مهم و جالب هستند، ولی خارج از بحث این نوشته‌اند.

فهرست اسامی و برخی لغات

1.     Uruk

2.     Warka

3.     Anu

4.     Aruru

5.     Enkidu

6.     Shamhat

7.     Ninsun

8.     Humbaba

9.     Enlil

10.Shamhat

11.Ishtar

12.Bull of Heaven

13.Ea

14.Anzu

15.Ereshkigal

16.Utnapishtim

17.Graem Barker

18.Jivaro

19.Shaman

20.Trickster

21.Earth System

22.Slash and Burn

23.Synthetic Biology

24.Geoengineering

25.Gross World Product

26.Purchasing Power Parity

27.Okiek

28.Torres Strait Islander

29.Inuit

30.Thanksgiving Day

31.Sunny

32.Kevin H. Dixon

33.Horigan

34.Thomas Hobbs


No comments:

Post a Comment