Monday, July 3, 2023

نقدی کوتاه از نظریات وابستگی و سرمایه داری انحصاری

کامران نیری ۴ ژوئیه ۲۰۲۳

هیلفردینگ  رودلف

هدف از این نوشته ارزیابی انتقادی از دو نظریه مرسوم در گرایشات سوسیالیستی است: مکتب وابستگی که در ده های   ۱۹۸۰-۱۹۵۰ رایج بود و نظریه سرمایه داری انحصاری که بیشتر از یک سده سابقه دارد و به عنوان یک «نظریه لنینیستی» مطرح میشود.  این مختصر از رساله دکترای نگارنده، «نقش رقابت در نظریات توسعه سرمایه داری مواخر»  (۱۹۹۱) اخذ شده  و خواننده علاقمند می تواند برای بحث مفصل به آن رجوع کند. در این نوشته من عمدتا به عرضه نتیجه گیری آن رساله می پردازم. در انقلاب ۱۳۵۷ بخش غالب چپ تحت تاثیر این نظریات به حمایت سیاسی مستقیم یا غیر مستقیم از جمهوری اسلامی پرداختند. «نظریه راه رشد غیر سرمایه داری» و «انقلاب دو مرحله»  با اتکا بر این نظریات توجیه می شد.

 

نظریات وابستگی

مکتب وابستگی مجموعه ی است نظریات «توسعه و کاستی توسعه» سرمایه داری در «جهان سوم» بود که به دنبال

اضمحلال امپراطوری های انگلیس، فرانسه، هلند، ژاپن، پرتغال، و ایتالیا و موج انقلابات ضد استعماری عرضه و دراواخر دهه ۱۹۷۰به تدریج به حاشیه رانده شدند. الیزابت دوُر در نقد مارکسیستی از این مکتب این چنین خلاصه میکند.

 

« ویژگی همه ی نویسنده های  [نظرات] وابستگی اینست که آنها توسعه اقتصادی و اجتماعی را عمدتا تحت تاثیر نیروهای خارجی میدانند؛ يعنی غلبه ی کشورهای قدرتمند تر بر این کشور ها [در حال توسعه] .  این امر باعث اتخاذ شیوه [تحلیلی] گردش [کالا و سرمایه] توسط این نظریه پردازان شده است. آنان مدعی اند که کاستی در توسعه ناشی از غلبه [قدرت های خارجی] در حوزه تبادل است، در نتیجه تحلیل نیروها و روابط تولید عمدتا کنار گذاشته می شود.» (دور ۱۹۸۳ ص ۱۸۳)

 

اما همه نظریه پردازان مکتب وابستگی «مارکسیست» نبوده اند.  در نتیجه نقد دور که آنان از متد ماتریالیسم تاریخی پیروی نمیکنند بجا نبست.  من در پژوهش خودم بر نظریه رقابت برای ارزیابی نظریه های عقب ماندگی اقتصادی تکیه میکنم،  زیرا در غالب نظریات اقتصادی رقابت نقش مرکزی دارد.

 

رساله من بررسی همه جانبه هشت نظریه پرداز برجسته است که نظریه پردازان مکتب وابستگی را هم در بر می گیرد. این گروه آخر نظریه پردازان برجسته ی مکتب وابستگی دبلیو. آرتور لوئیس (رشد با عرضه نا محدود کار)، رائول پرابیش (روابط  تجارت)، ارگیری امانوئل (تبادل نابرابر)، و پال باران (سرمایه انحصاری) را شامل می شود. )آنچه مابین دو پرانتز آمده ونحوه یاعامل عقب ماندگی و وابستگی در نظریه است). چهار نظریه پرداز دیگر استفن هایمر (بین المللی شدن سرمایه و توسعه ناموزون)، نیکولاس کلدور (الگوی عاملیت فزون بار)، الکساندر گرشن کرون (تز عقب مانده گی نسبی)، و ارنست مندل (جست و جو برای سود اضافه و توسعه نا موزون) (آن چه در درون پرانتز آمده عامل عقب افتادگی یا عامل غلبه بر آن است). بنظر من و کمیته رساله من این نظریه پردازان نمونه قابل قبولی از طیف نظریات در مورد توسعه کشور هایی که دیرگاه وارد بازار سرمایه داری جهانی شدند را به دست میدهند. من این کشور ها را «متاخر» میخوانم چر که انها پس از انسجام بازار جهانی سرمایه داری در اواخر قرن نوزدهم  گام در مسیر سرمایه داری شدن گذاردند.

 

ارزیابی انتقادی ام از نظریه پردازن مکتب وابستگی نشان داد که درک آنان از  مشکلات توسعه ی سرمایه داری کشور های  متاخر به لحاظ استفاده از نظریه «رقابت کامل» لطمه دیده  مگر در مورد لوئیس که آگاهانه از از الگوی دو گانه برای تحلیل اقتصاد متاخر استفاده میکند. (برای بحث مفصل رجوع کنید به نیری ۱۹۹۱ صص   ۴۹-۴).

 

نظریه رقابت کامل مکتب نئوکلاسیک، بازار «ایده الی» را فرض میکند که در آن:‌(۱) تولید کننده ها و مصرف کننده ها  با انگیزه حد اکثریت سودمندی رفتار میکنند، (۲) تعداد خریدار و فروشنده انقدر کثیراست که شرکت های سرمایه داری و مصرف کننده گان بر تعدادی  کالایی که خرید و فروش می شود اثری نمی توانند بگذارند، (۳) منابع تولید بدون مانع جا بجا میشوند بطوری که نرخ های متعدد نا ممکن می شوند (هان و آرو نقل شده در سملر ۱۹۸۴ ص ۱۱). «نظریه رقابت کامل هم چنین فرض می کند که شرکت های سرمایه داری در هر صنعت همه یکسان هستند ودر نتیجه قیمت یکسان برای کالا [ های یکسان] به معنی نرخ سود یکسان برای هر شرکت است.» (شیخ ۱۹۸۴ص۱۱۷). «درنتیجه تفاوت بین دستمزد ها، قیمت کالاهای شرکت ها [در یک صنعت] به معنی شواهد وجود جهان واقعی نا کامل است.» (همانجا، ص ۱۱۸).

 

 

جای تعجب نیست که نظریه رقابت آزاد مارکس اساسأ با الگوی نئوکلاسیک رقابت کامل فرق دارد.  بنظرمارکس « پیش از اینکه ما ماهیت درونی سرمایه را درک کنیم یک تحلیل علمی از رقابت ممکن نیست.» (مارکس ۱۸۵۷ ص ۳۱۶) بنابراین رقابت توسط شرایط اجتماعی و تاریخی تعیین میشود و توسعه آن پی روی توسعه ی سرمایه به معنی یک رابطه اجتماعی است: «رقابت آزاد توسعه واقعی سرمایه است.» (همانجا ص  ۶۵۰) بنابراین ظهور رقابت آزاد با فر آینده انباشت اولیه سرمایه از طریق غلبه برشرایط انحصار درجوامع ما قبل سرمایه داری پیوند دارد. توسعه رقابت در گرو «ایجاد ارتش صنعتی ذخیره»، سلطه واقعی سرمایه بر کار (غلبه ارزش اضافه نسبی بر ارزش اضافه مطلق)، و پیروزی سرمایه صنعتی بر سرمایه تجاری است. (مارکس ۱۸۸۵ فصل ۸ و ۹، شیخ ۱۹۷۸). رقابت نزد مارکس برآیند گسترش سرمایه ـ ارزش است، یعنی توسعه شرکت سرمایه داری. بنابراین بنظر مارکس رقابت با بزرگتر شدن شرکت های سرمایه دار یا کمتر شدن تعداد آنها از بین نمی رود.(مارکس ۱۸۶۷ ص ۴۳۳)

 

نظریات سرمایه داری انحصاری

در نتیجه عجیب است که  تعداد زیادی از نظریه پردازن مارکسیست الگوی رقابت کامل نظریه نئوکلاسیک را در تحلیل و نظریه پرازی به کار برده اند و اغلب بدون هیچ توضیح. این امر ناشی  از عدم درک تفاوت الگوی رقابت کامل و نظریه مارکس است همانطور که در زیر با چند نمونه مهم نشان خواهم داد. یک نتیجه مهم سیاسی این باور در بین سوسیالیت هاست که در اواخر قرن نونزدهم سرمایه داری دوران «مترقی رقابت» را پشت سر گذارد و وارد «مرحله پسروی انحصاری» شده است. براین اساس است که نظریات وابستگی و امپریالیسم بنا شدند. چند نمونه مهم در مورد نظریات امپریالیسم را بررسی میکنم.

 

هیلفردینگ

جایگزینی رقابت آزاد مارکس با رقابت کامل نئوکلاسیک در نوشته های مارکسیستی توسط انگلس در یادداشت او در مقام ویرایش کننده جلد سوم سرمایه  (انگلس، در مارکس ۱۸۹۴ صص۹-۵۶۸) شروع شد و توسط اثر فوق العاده معروف لنین امپریالیسم: بالا ترین مرحله سرمایه داری بطور وسیعی پذیرفته شد.  اما سرچشمه نظری این مرحله بندی در ادبیات «مارکسیستی» از تاریخ سرمایه داری از رودلف هیلفردینگ است. در اثربا نفوذش سرمایه مالی (۱۹۱۰)، هیلفردینگ تحلیل نظام مندی ازتغیرات در سیرتوسعه سرمایه داری بویژه در آلمان بدست میدهد. تحلیل رقابت هدف اصلی قسمت سوم تحت عنوان «سرمایه مالی و محدودیت رقابت آزاد» است.

 

ازنظر هیلفردینگ توسعه سرمایه داری به نحوی بود که جلودار رقابت می شد. اول، تراکم سرمایه شرکت های سرمایه داری بزرگتری را ایجاد میکرد.  کاهش تعداد شرکت ها امکان تبانی و همکاری آنان را ایجاد میکند. دوم، تمرکز توسط «جنبش ادغام» به ایجاد کارتل ها و تراست ها کمک می کند. در عین حال بنظر میرسد موانع ورود و خروج سرمایه در بین صنایع مانع هم سان شدن نرخ سود می شود. هیلفردینگ وجود نرخ های متفاوت سود را به معنی وجود یک اقتصاد با دو بخش، یکی رقابتی و دیگری انحصاری، تعبیر می کند. او انتظار داشت که بخش رقابتی هم انحصاری شود: ‌«نتیجه نهایی این فرایند ایجاد یک کارتل همه شمول است.» (هیلفردینگ ۱۹۱۰،ص ۲۳۴). سرانجام منطقی این استدلال که نظریه نفی نظریه ارزش کار مارکس بود:

 

« مکتب اقتصاد کلاسیک قیمت را جلوه ی سرشت آشفته تولید اجتماعی، وسطح قیمت را وابسته به بارآوری کار اجتماعی می دانست.   اما قانون عینی قیمت تنها از طریق رقابت عمل می کند.  اگر شرکت های انحصاری رقابت را حذف کنند، آنها همزمان تنها  وسیله عملکرد قانون عینی قیمت را سد می کنند.  قیمت دیگر یک میزان از طریق عینی تعین شده نخواهد بود و تبدل می شود  به رقمی می شود که به نحوی اختیاری تعین میگردد؛ یک پیش فرض در عوض یک نتیجه، مقوله ی ذهنی نه عینی، چیزی اختیاری و اتفاقی نه یک الزام که مستقل از اراده و آگاهی عاملین [اقتصادی] باشد.  بنظر میرسد که شرکت های انحصاری درحالی که نظریه تراکم [سرمایه] مارکس را تایید می کنند نظریه ارزش  او را نقض می کنند. (همانجا ص ۲۲۸، تاکید از من است)

 

چه چیزی در سرمایه مالی قوانین فرایند توسعه سرمایه را که مارکس توضیح داده جای گزین میکند؟. هیلفردینگ باور داشت که ادغام کارتل فرا گیر و دولت سرمایه داری منجر به «سرمایه داری سازمان یافته» می شود و خواهان اتخاذ سیاستی اصلاح طلبانه توسط سوسیال دموکراسی بود.

 

«سرمایه داری سازمان یافته یعنی جایگزینی رقابت آزاد با اصل اجتماعی تولید برنامه ریزی شده.  وظیفه نسل کنونی سوسیال دمکراسی است که با توسل به دولت دولت در را در ترجمان این اقتصاد که توسط سرمایه دارن  سازمان یافته و هدایت می شود را به اقتصادی که توسط دولت دموکراتیک هدایت می شود تبدیل کند.» (هیلفردینگ نقل شده در Green 1990,  ص ۲۰۳)

 

 به نظر زونیونسین (۱۹۹۰) که به نحوی نظام مند نظریه هیلفردینگ را تحلیل کرده است، تجدید نظر در نظریه رقابت مارکس نقشی اساسی راایفا کرده است.

 

پس از هیلفردینگ تاریخ نظریه پردازی مارکسیستی در مورد سرمایه به دو شاخه تقسیم می شود، آنان که باور دارند که نظریه رقابت مارکس پا بر جاست وآنان که به نوعی سرمایه داری انحصاری باور دارند. برخی از گروه دوم صراحتأ میگویند قانون ارزش مارکس دیگر عمل نمیکند.  اکثرأ اما بجای این نتیجه منطقی سکوت کرده اند.

 

از دید سیاسی آنان که استدلال اساسی «سرمایه مالی» را در مورد سرشت سرمایه داری پذیرفته اند به دو دسته تقسیم می شوند: اصلاح طلبان و انقلابیون سوسیالیست.  نمونه گروه اول هیلفردینگ و کائوتسکی (ابرامپریالسم ۱۹۱۴) هستند که اساسا استدلال می کنند که گرایش به سرمایه داری سازمان یافته امکان آنرا ایجاد کرده است که سوسیالیست ها از ساختار اقتصادی با دموکراتیزه کردن دولت در جهتی سوسیالیستی استفاده کنند.  از جمله گروه دوم لنبن و بوخارین هستند که بر «رقابت انحصاری» تاکید کرده اند بدون آن که مفهوم روشنی از آن به دست  دهند.

 

لنین

اتخاذ نظریه هیلفردینگ توسط لنین همراه با تفاوت مهم است. در حالی که هیلفردینگ انتظار داشت که رقابت کمتر شود لنین بر افزایش «رقابت انحصاری» و رقابت در بین دول که نتیجه ادغام سرمایه انحصاری و دولت است تاکید کرد. اما لنین «رقابت انحصاری» را تفهیم نمیکند. او صرفأ به روند اولیگاپولی شدن و هم چنین رقابت در تولید و گردش کالا و دربخش بانکداری بعنوان گرایش لازم سرمایه داری اشاره می کند.  اماعلت عدم ثبات و رقابت در نظریه لنین ادغام سرمایه انحصاری و دولت است. در نتیجه این نوع رقابت از ابتدا سرشتی سیاسی و نه اقتصادی دارد. (لنین ۱۹۱۶ ص ۴۱۰) دلائل متعددی این تعبیر از لنین را تقویت می کند. اول، دلیل اصلی نگارش جزوه لنین سیاسی بود: توضیح سرشت امپریالیستی جنگ جهانی اول و مشی سوسیالیسم انترناسیونالیست است.  دوم، لنین نظر بوخارین (در ادامه می آید) راتایید می کند  که می گوید رقابت سرمایه داری از چارچوب ملی به سطح اقتصاد جهانی بصورت رقابت بین تراست های ادغام شده با دولت ارتقا یافته است. سوم، لنین نتجه گیری صریع هیلفردینگ در مورد زوال قانون ارزش را نقد و نفی نمی کند.

 

شواهدی وجود دارد که لنین نظریه رقابت مارکس را از رقابت کامل نظریه نئوکلاسیک تفکیک تمیز نمی دهد. او بدون یک برسی انتقادی نتایجی را از هیلفردینگ میپذیرد که از اقتصاد دانان بورژوا اخذ شده اند و مخالف نظریه مارکس اند. به عنوان مثال او «عمداتأ از جیدل» این ادعاها را می پذیرد: «بانک ها جای بازار سهام را گر فته اند»،  «گرایش بانک ها به انحصار»، «هیچ شرکت صنعتی نمی تواند بدون کمک بانک ها وجود داشته باشد.» (لنین ۱۹۱۵ ص۳۳۷) بنظر او دینامیسم تراکم و تمرکز سرمایه «سرمایه دارها را خلا ف آگاهی اشان  به نوعی نظم نوین، یک دوره انتقالی از رقابت آزاد به اجتماعی شدن کامل سوق می دهد.» (لنین ۱۹۱۶ ص ۲۰۴) لنین همچنین به نظر میرسد که نظریه کمی رقابت را به مارکس نسبت میدهد. (همانجا ص ۲۰۰)

 

اما لنین نظریه ابرامپریالسیم کائوتسکی را که پیش بینی می کند رقابت سرمایه مالی -دولت ها در سطحی جهانی به ایجاد یک سرمایه مالی جهانی شمول خواهد انجامید را «مجرد، ساده انگار، و نا درست» (لنین ۱۹۱۵ ص ۲۰۰) می خواند. در عین حال او پیش بینی کائوتسکی را به لحاظ نظری رد نمی کند: «آیا میتوان امکان مرحله جدیدی از امپریالیسم را در سطحی مجرد، یعنی یک مرحله ی ابر امپریالیسم را غیر قابل تصور دانست ؟ خیر...شکی نیست که روند توسعه به سوی یک تراست جهانی واحد ی می رود که همه ی شرکت ها و دولت ها را بدون استثنا خواهد بلعید. » (لنین ۱۹۱۵ ص ۱۱)

 

بنابرین لنین با چشم انداز کائوتسکی فقط به جهات غیر اقتصادی مخالف بود: «پریشانی، ...شتاب،...تظاد.--نه تنها اقتصادی بلکه همچنین سیاسی، ملی، و غیره.» (لنین ۱۹۱۵ ص ۱۴)

 

بوخارین

این گونه نظریات بطوری منظم تر و مفصل تر در امپریالیسم و اقتصاد جهانی (۱۹۱۵) بوخارین یافت می شود.  بوخارین دو فرایند مربوط به یک دیگر تراکم و تمرکز سرمایه را تحلیل میکند. توسعه ی شیوه تولید سرمایه داری سرمایه را بین المللی میکند و اقتصاد جهانی را توسعه می دهد.  همزمان اما انباشت سرمایه در هر کشور روند بین الملی شدن سرمایه را متحول میکند.  (بوخارین ۱۹۱۵ ص ۸۰)  مفهوم ملی شدن سرمایه نزد بوخارین رابطه نزدیکی با این باور دارد که رقابت آزاد تدریجأ با انحصارات جایگزین میشود وبه تشکیل تراست های سرمایه دولتی می آنجامد. (همانجا ص ۷۳-۷۵) همزمان بانک ها و سرمایه صنعتی درهم ادغام میشوند (سرمایه مالی به مهفوم هیلفردینگ) و انحصارت و دولت در هم ادغام میشوند (سرمایه داری دولتی).  بر این اساس بوخارین استدلال میکند که رقابت در اقتصاد ملی محو میشود اما در اقتصاد جهانی شدت می گیرد. او سپس تاریخ اقتصاد جهانی را به دو دوره تقسیم میکند: قبل از قرن بیستم رقابت در اقتصاد جهانی محدود ولی در  اقتصاد ملی شدید است. در دوران امپریالیسم رقابت به خارج اقتصاد ملی رانده و تبدیل به رقابت بین دولت-اقتصاد های ادغام شده در اقتصاد جهانی تبدیل میشود. به این ترتیب رقابت در بین شرکت های سرمایه داری به رقابت بین دول سرمایه داری «ارتقا» می یابد. (همانجا ص ۱۰۷)

 

ازاین نظریه برای توضیح جنگ جهانی اول استفاده شد. اما کائوتسکی در ماواری امپریالیسم (۱۹۱۴)استدلال مشابه ی راعرضه کرده بود با این تفاوت که پیش بینی میکرد که در سطح جهانی هم رقابت با تشکیل یک تراست سرمایه داری جهانی جا گزین خواهد شد و به اختلافات بین سرمایه دارن پایان خواهد داد. بوخارین چون لنین می پذیرفت که این به جهت نظری ممکن است. (همانجا ص ۵۲) اما استدلال میکرد که به دلیل توسعه نا موزون سرمایه داری امکان عملی کمی دارد. (همانجا  ص ۷۴)

 

آموزنده است چگونه لنین و بوخارین نظریه ابر امپریالیسم کائوتسکی را نه به لحاظ  نظری که به جهت عملی رد میکنند.  به این ترتیب نظریه سرمایه انحصاری می تواند دو نتیجه سیاسی متضاد بدست دهد: شوونیسم ملی و اصلاح طلبی سوسیالیستی هیلفردینگ و کائوتسکی و انترناسیونالیسم  انقلابی لنین و بوخارین. به لحاظ نظری مشکل در درک نادرست از نظریه رقابت مارکس نهفته است. نظریه رقابت بوخارین با مارکس تفاوت مهم دارد. نزد بوخارین رقابت آزاد قبل از توسعه شیوه تولید سرمایه داری وجود داشته است. در واقع بوخارین ادعا میکند که آن رقابت به ظهور شیوه تولید سرمایه داری کمک کرده است. (همانجا ص۶۵) همچنین بوخارین بین اندازه و تعداد شرکت های «تولید کننده کالا» و دامنه و شدت رقابت رابطه عامل و معلول قائل می شود. رقابت «وسیع» است هنگامی که تعداد زیادی شرکت در یک صنعت باشند و «شدید» است وقتی تعداد کم اما شرکت ها بزرگ باشند. (همانجا ص ۱۱۹) اگر چه مانند مارکس او از رقابت درون یک صنعت و رقابت شرکت های صنایع مختلف صحبت میکند، بوخارین استدلال میکند که نظام سرمایه داری مدرن با سرشت نوعی جدید از«رقابت پیچیده» مشخص می شود که مبارزه ای است «در امتداد افقی و عمودی»  (همانجا ص ۶۳)  نتیجه اساسی این  است ک مبارزه ی رقابتی از حوزه اقتصاد به حوزه غیر اقتصادی (سیاسی-نظامی) قلیان میکند. (همانجا ص ۶۴)

 

در نتیجه، نظریه ارزش کار مارکس توسط بوخارین در حوزه های اقتصاد ملی و اقتصاد جهانی کنار گذاشته می شود. با پذیرش نظریه تراست سرمایه دولتی قیمت به نحوی اختیاری از ارزش جدا می شود. رقابت بین المللی مترادف با رقابت بین تراست های سرمایه دولتی می شود و توسعه ناموزون سرمایه داری جهانی تضمین میکند که حداقل در برخی از اقتصاد ها دست دراز دولت های امپریالیستی قانون ارزش را حذف میکند. (همانجاص۱۱۵)

 

بارآن و سوئیزی

لنین و بوخارین این پرسش را که آیا نظریه ارزش کار مارکس هنوز کار بردی دارد  را مسکوت گذاردند.  بارآن و سوئیزی متوجه این مشگل شدند و نظریه سرمایه انحصاری منسجم تری ارایه کردند.

 

«ما براین باوریم که زمانش فرا رسیده که این وضع را سامان دهیم وآن هم به نحوی آشکار و ازبنیان.  اگر ازشیوه کار مارکس و انگلس پیروی واز شیوه تحلیلی قدرتمند[مارکس] استفاده کامل کنیم ، نمیتوانیم به وصله و پینه زدن الگوی رقابتی، که زیربنای نظریه اقتصادی اواست، اکتفا کنیم. ما باید تشخیص دهیم که رقابت، که رابطه غالب در اقتصاد قرن نوزده بریتانیا بود، دیگر در آن مقام نیست؛ نه در آنجا و نه در هیچ جای دیگردر جهان.» (با ران و سوئیزی ۱۹۶۶ صص ۶-۵)

 

طرز برخورد آنها به مارکس دو گام نظری را شامل است. اول، آنها ادعا میکنند که نظریه رقابت مارکس با فرض وجود تعداد زیادی شرکت های سرمایه داری فاقد قدرت در بازار شروع میکند. (همانجا صص ۴۲-۴۱)  دوم، پس از پذیرش این ادعا که نظریه رقابت مارکس شبیه الگوی رقابت کامل نظریه تئوکلاسیک است، آسان است که «اثبات» کرد که اقتصاد مدرن سرمایه داری با این الگو نا سازگار است.

 

«در نقطه مشخصی از فرایند تراکم و تمرکز سرمایه فرض اینکه تولید کننده آنقدر کوچک اند که بر قیمت تولیدات شان اثر بگذارند نقض می شود. هنگامی که این وضع در بخش های اقتصاد پیش آید که نقش غالب در عملکرد نظام بطور کل دارند، سرمایه داری از مرحله رقابتی به مرحله انحصاری گذر میکند.» (همانجا ص ۴۲)

 

بارن و سوئیزی براساس  این منطق استدلال میکنند که نظریه سرمایه داری انحصاری باید نظریه ارزش کار مارکس را با نظریه قیمت نئوکلاسیک جایگزین کند تا از نظر منطق درونی و بیرونی یک پارچه باشد: «نظریه کارآمد عمومی قیمت برای اقتصادی که در آن شرکت های [الیگاپلی]غالبند نظریه سنتی قیمت انحصاری مکاتب کلاسیک و نئو کلاسیک است.» (همانجا ص ۴۲)

 

باز نگری نظریه سرمایه انحصاری

چکیده نقد نظریات پسا مارکسیستی سرمایه انحصاری از قرار زیر است.  اول، این ادعا نادرست است که نظریه رقابت در مارکس و نظریه نئوکلاسیک مشابه اند. هم آن طور که میدانیم نزد مارکس هدف شرکت سرمایه داری بازتولید و توسعه سرمایه است ورقابت نتیجه این امر است و بنا براین مفهمی است پی برنده (هیوریستک). بر عکس، رقابت کامل نظریه نئوکلاسیک الگوئی تخیلی از بازار است. فعالیت شرکت های بزرگ سرمایه داری که بر خلاف الگوی رقابت کامل است که توسط نظریه پردازان پسا کینزی  و پسا مارکسیست کشف دوباره شده است با نظریه انباشت سرمایه و رقابت

مارکس تقارب دارند.  (شیخ ۲۰۱۶ فصول ۱۱-۷)

 

  دوم، نظریه پردازان سرمایه داری انحصاری اعتراف می کنند که مارکس نیاز به چنین نظریات را مطرح نکرده است. (سوئیزی ۱۹۸۱ و فاستر ۱۹۸۶فصل ۳)  ادعای انان اینست که مارکس جنبش ادغام اواخر قرن نوزدهم را پیش بینی نکرده بود که گر چه در این تائید نظریه تراکم وتمرکز سرمایه او بود اما نظریه ی نظام سرمایه داری رقابتی او را رد کرده است. لکن این ادعا که مارکس یک نظریه کمی رقابت داشته همانطور که در بالا استدلال شد و ویکس (۱۹۸۱ ص ۱۵۳) نیز استدلال کرده است نا درست است. 

 

اما اجازه دهید این ادعا را بیشتر ارزیابی کنیم که مارکس نظریه ی کمی در مورد رقابت داشته و بر اساس این متن.

 

«کارزار رقابت از طریق ارزان کردن قیمت کالا ها صورت می گیرد. دیگر شرایط را اگر ثابت فرض کنیم، ارزن تر شدن کالاها از طریق [افزایش] بهره روی کار صورت میگیرد که خود در گروی میزان تولید است. بنا براین، سرمایه های بزرگ تر سرمایه های کوچک تر را مغلوب می کنند. هم چنین باید یاد آور شد که در توسعه شیوه تولید سرمایه داری میزان حداقل سرمایه در هر رشته در شرایط عادی افزایش می یابد.  بنا براین سرمایه های کوچک تر توسط سرمایه های بزرگ صنعتی که هنوز گه گاه و بطور نا کامل کنترل را به دست آورده اند به حاشیه رانده می شوند. انجا رقابت در رابطه مستقیم با تعداد  و رابطه معکوس با اندازه سرمایه جریان دارد. » (مارکس ۱۸۶۷ ص ۷۷۷)

 

مارکس ادامه میدهد: «در هر رشته صنعت تمرکز زمانی به حد مفرط میرسد که همه سرمایه ها در یک سرمایه واحد ترکیب شوند.» (همانجا ط ۷۷۹)

 

در این مورد به مطلب زیر باید توجه کرد. اول، مطلب فوق محدود به دوره تاریخی مشخصی است، زمانی که صنعت بزرگ « هنوز گه گاه و بطور نا کامل کنترل را به دست آورده» است. در این حوزه تولید است که صنعت بزرگ هنوز غالب نیست و توسعه سرمایه داری  هنوز در دوران کودکی است که «رقابت در رابطه مستقیم با تعداد» در جریان است. (برای بحث مفصل این شرایط نگاه کنید به مارکس ۱۸۶۷ فصل ۱۵؛ همینطور استیندل ۱۹۵۲ صص ۵۵-۴۰) . نظریه تراکم مطلق نیز به تحلیل این شرایط  می پردازد.

دوم، اگر کسی هنوز مدعی باشد که نقل قول بالا از مارکس زمینه ساز نظریه سرمایه انحصاری است استدلال اش با مشکل متدولوژی اساسی روبرو می شود: نظریه مذکور ممکن است روی پای خود بایستد اما نمی تواند مدعی باشد که ادامه اندیشه مارکس است یا در تداوم نظریه ی او وهمانطور که دیدیم به نفی نظریه ارزش کارمارکس ختم می شود.  بنا براین نمیتوان نقل قول بالا را پایه این ادعا کرد که مارکس نظریه کمی رقابت داشت که اساسا با نظریه نئوکلاسیک  یکسان است بدون توجه به تفکر عمومی او و به شرایط تحول تکنیکی تولید، دسترسی به اعتبار، درجه توسعه ی سرمایه داری، تفاوت ها در نرخ رشد، و امثالهم.

 

سوم، امر مقدار سرمایه ثابت لازم و تحرک سرمایه از جمله عوامل مورد توجه نظریه پردازان سرمایه داری انحصاری است.  در جلد سوم سرمایه مارکس استدلال می کند که زمان لازم بری فرایند تساوی نرخهای سود تاثیر پذیر از میزان سرمایه ثابت و دیگر عوامل تکنیکی است. اما نزد مارکس میزان بالا تر سرمایه ثابت به معنی نرخ سود بطور مستمر بالا تر از نرخ متوسط سود نیست. (مارکس ۱۸۹۴ ص ۳۱۱-۳۱۰) مارکس اضافه می کند که «نوسان سود که درهر رشته بطور متناوب در سال هایی بالا تر و در سال هایی پائین ترهستند...باید مورد توجه لازم قرار گیرد.» (همانجا ص ۲۰۸) یک آزمون تجربی مناسب بررسی وضع صنایع ای است که سرمایه ثابت آن ها بالا ترو پائین تر از حد متوسط هستند دوره گسترش و انقباظ را تجربه می کنند.  زمانی لازم برای چرخش نرخ سود آنان بطور مستقیم با میزان سرمایه ثابت شان  رابطه دارد. در کشاورزی نوسان قیمت ها و نرخ سود عملا بیشتر است. (همان جا صص ۲۱۴-۲۱۲؛ کلیفتون ۱۹۸۳)

 

چهارم، مارکس شک داشت که  سرمایه دارن به تبانی پایدار بر سر قیمت ها دست یابند. او چند دلیل بری چنین باوری را متذکر شده است. دو عامل برجسته تر اینها هستند.  تحولات تکنولوژیک دایم علیه تبانی در قیمت عمل می کنند.  (مارکس ۱۸۹۴ ص ۱۸۹)  دوران صنعتی بطور منظم علیه چنین تبانی عمل می کند. مارکس می گو ید که هر رکود مهم رقابت عادی را تبدیل به «پیکاری آتشین» برای سهم بیشتر از بازار تبدیل می کند. (همانجا ص ۸۶-۲۸۵)

 

پنجم، قیمت گذاری شرکت های عظیم که از دهه دوم قرن بیستم رایج شده است با مفهوم کلاسیک و مارکسی قیمت تولیدی قابل انطباق است و می تواند از آن طریق توضیح داده شود. (باتوینیک ۱۹۸۸ ص ۱۸)  بنابراین اگر چه شرکت های سرمایه داری کنترل کمی بیشتری براوضاع بازار به دلیل ظرفیت تولید بیشتر دارند اما تغییر کیفی ای ایجاد نشده که گواه مرحله جدیدی از شیوه تولید سرمایه داری به عنوان سرمایه انحصاری باشد. بررسی تاریخچه قیمت گذاری اداری  نشان می دهد که  کار برد اینها عمدتا جهت مواردی از این قبیل است: احتساب التزامات سرمایه ثابت، نوسان دائم میزان استفاده ازظرفیت تولید در طول چرخش اقتصادی، و توسعه شرکتهایی داری چند واحد تولیدی و یا آن ها که چند نوع کالا تولید می کنند. (کلیفتن ۱۹۸۳؛ سملر ۱۹۸۴ ص ۴۳)

 

کلام آخر

اول، لازم است که محدودیت این نوشته را که گوشه ی از پژوهش من در سالهای ۹۱-۱۹۸۷ است بگویم. واضح است که این پژوهش ادبیات مربوطه سالهای بعد را در بر نمیگیرد. گر چه نظریات وابستگی عمدتا به حاشیه رانده شده اند، نظریاتی که کماکان بر حوزه گردش بجای حوزه تولید در تحلیل اقتصاد جهانی تکیه دارند هنوزمطرح اند که یا نظریه مارکس  را مستقیما به چالش می کشند و یا «تعبیر جدیدی» مناسب با نظریات وابستگی ارائه می کنند. اینها البته نیاز به بررسی انتقادی دارند. اگر چه نظریات سرمایه انحصاری هنوز متداول هستنداما به نظر من کوششی بهتر از باران و سوئیزی در این زمینه انجام نشده است.

 

دوم، با استدلال این که نظریات سرمایه داری انحصاری نقض نظریه مارکس هستند من نتیجه نمی گیرم که این ها «غلط اند» مگر در جائی که نشان داده ام که منطق درونی درستی ندارند یا با واقعیت اقتصادی جور در نمی آیند.  آنچه که مسلم است کارآمد سیاسی این نظریات تردید دارد چون هر دو گرایش انقلابی و اصلاح طلب از یک دست نظریه استفاده می کنند تا منظور سیاسی خود را توجیه کنند. به نظر من نظریه ارزش کار مارکس در پیشبینی سیرکلی توسعه سرمایه داری از اواخر قرن نوزدهم تا کنون موفق بوده است. اثر با ارزش انور شیخ سرمایه داری: رقابت، اختلاف، بحران ها (۲۰۱۶) با استفاده از نظریه مارکس که با برخی دانسته های اقتصادی قرن بیستم ترکیب شده هم به لحاظ نظری و هم از نظر تجربی تاریخ سرمایه داری بویژه درایالات متحده را بطور تحسین آمیزی ترسیم کرده است.

 

سوم، اکثر نظریات مارکسیستی امپریالیسم بر پایه نوعی نظریه سرمایه داری انحصاری بنا شده اند. اما نظریات سرمایه داری انحصاری خود ناشی از درک نادرست نظریه سرمایه، انباشت آن، و رقابت در مارکس بنا شده اند.  در این زمینه جزوه لنین و کتاب باران و سوئیزی به دلیل محبوبیت در بین فعالین سوسیالیست نقش اساسی داشته اند. اما نظریه ارزش کارمارکس هم از طریق نظریه انباشت اولیه سرمایه گرایش استعماری را توضیح میدهد، وهم از طریق مفهوم سرمایه به مثابه ارزش خود گستر و در نتیجه گرایش به گسترش برون مرزی، امپریالیسم را. در واقع تقسیم تاریخ سرمایه داری به دو دوره رقابتی و انحصاری نه تنها عدم درک از مارکس و نفی بی جای نظریه او علیرغم استثمار آسیا، آفریقا، و قاره آمریکا  سرمایه داری اروپا در قرون هجدهم و نوزدهم  را «مترقی» معرفی میکند!

 

قدردانی: از روزبه مستوفی که متن فارسی را ویرایش کرد و حسن مرتضوی که در ترجمه واژه های مارکس یاری ام می کند سپاسگزارم.

متن فارسی ترجمه آزادی است از متن انگیسی

“On Dependency School and Monopoly Capitalism Theory” که در ۱۹ اوت ۲۰۱۸ در

Our Place in the World: A Journal of Ecosocialism چاپ شده است.

 

منابع:

Baran and Sweezy. Monopoly Capital. Monthly Review Press. 1966. 

Botwinick, Howard I. Wage Differentials and Competition of Capitals: A New Explanation Inter- and Intra-Industry Wage Differentials Among Workers of Similar Skill. Ph.D. dissertation, New School for Social Research, 1988. 

Bukharin, Nikoli. Imperialism and World Economy. The Merlin Press. 1915/The Merlin Press, 1072. 

Clifton, J. “”Administrated Prices in the Context of Capitalist Development.” Contributions to Political Economy, Vol. 2, pp. 23-38.  1983. 

Dore, Elizabeth. “Dependency Theory”, in A Dictionary of Marxist Thought., Bottomore, Tom, Laurence Harris, V. G. Kiernan, and Ralph Miliband (eds.) 1983.
Green, Roy. "Rudolf Hilferding," in Marxian Economics, The New Palgrave, 1990, pp. 201-04. 

Foster, John Bellamy. The Theory of Monopoly Capitalism. Monthly Review Press, 1986. 

Hilferding, Rudolf.  Finance Capital: A Study of the Latest Phase of Capitalist Development. 1910/Routlege  & Kegan Paul, 1985. 

Kautsky, Karl. Ultra-Imperialism. 1914. 

Lenin, V. I. “Introduction.” In N. Bukharin, Imperialism and World Economy. 1915.

——————. Imperialism: The Highest Stage of Capitalism. 1916. Collected Works, Volume 22, Progress Publishers, 1974. 

—————-. “Notes on Imperialism.” 1968, in Collected Works, Volume 39, Progress Publishers, 1974.

Marx, Karl. Grundrisse: An Introduction to Critique of Political Economy. 1857/Penguin Books, 1973.

—————-. Capital: A Critique of Political Economy. Volume 1.  1867/Vintage Books 1977.

—————-. Capital: A Critique of Political Economy. Volume 2.  1867/Vintage Books 1981.

—————-. Capital: A Critique of Political Economy. Volume 3.  1894/Vintage Books/1981.

Nayeri, Kamran. The Role of Competition in Theories of Late Capitalist Development. 1992

Nayeri, Kamran and Alireza Nassab. “The Rise and Fall of the 1979 Iranian Revolution: Its Lessons for Today.” 2006.

Semmler, Willi. Competition, Monopoly, and Differential Profit Rates: On the Relevance of the Classical and Marxist Theories of Production Prices for Modern Industrial and Corporate Pricing. 1984.

Shaikh, Anwar. “Political Economy of Capitalism: Notes on Dobb’s Theory of Crisis.” Cambridge Journal of Economics. Vol. 2, No. 2, pp. 233-51. 1978. 

———————-. Capitalism: Competition, Conflict, Crises. 2016.

Steindl, Joseph. Maturity and Stagnation of American Capitalism. Monthly Review Press, 1952. 

Trotsky, Leon. Results and Prospects. 1906. 
Sweezy, Paul. Four Lectures on Marxism.  Monthly Review Press, 1981. 
Weeks, John. Capital and Exploitation. Princeton University Press. 1981. 


No comments:

Post a Comment